~ Like a dream come true

5.3K 1.4K 472
                                    

مثلِ یک رویا

برای یک لحظه، فقط یک دستور بود که از طرفِ سلول های مغزم بهم رسید; فرار کن!

پس سریعتر از اونکه شاهزاده یا خودم انتظار داشته باشیم، از زیر دستش در رفتم و به سمتِ درِ اتاق دویدم!

و اون چند لحظه نیاز داشت تا از شوک خارج بشه و اسمم رو صدا بزنه:
"ج-جونگکوک! صبر کن! تو نمیتونی بری بیرون!"

اما من سرپیچی کردم...
مثلِ هر بار.

حالا بیشتر از دو ساعت از اون لحظه میگذره...
بیشتر از دو ساعته که من توی اتاقِ خودم نشستم.

نه به این خاطر که علاقه م برای گشت و گذار توی قصر رو از دست داده باشم! بلکه به دستورِ شاهزاده، یکی از نگهبان ها درِ اتاقم رو قفل کرده بود و با نگهبانی دادن پشتِ در، تقریبا یجورایی موقتا زندانی شده بودم!

و من شنیدم که وقتی اون من رو توی اتاقم هل داد و در رو روی من بست، به نگهبانی که جلوی در اتاقم کاشت، با لحن شاهانه ای دستور داد:
"به هیچ وجه نمیگذاری از اتاقش در بیاد! تا وقتی که خودم برگردم و باهاش حرف بزنم! مفهومه؟"

اوه نه... اشتباه نکنید. این به خاطر اتفاقی که توی اتاقِ شاهزاده افتاد نیست. بلکه به خاطرِ چیزیه که با بیرون اومدن از اون اتاق دیدم!

البته که شاهزاده سعی کرد وقتی من از زیرِ دستش فرار کردم و به سمتِ درِ اتاق دویدم، جلوم رو بگیره... و من اونقدر احمق بودم که به خودم اجازه دادم فکر کنم اون برای علاقه و حسش به من میخواد من رو توی اتاقش نگه داره!

اما اینطور نبود...
اون فقط میخواست من فاجعه ای که بیرون از اتاقِ اون اتفاق افتاده رو نبینم.

تک تک تصاویر و صحنه ها هنوز جلوی چشممه. خرده شیشه های پنجره ها و تکه های شکسته ی هر شیئ شکستنی، هر جایی که چشم میدید روی زمین وجود داشت! و بعضی فرش ها، تابلو فرش ها، پرده ها و رو مبلی ها به فجیع ترین شکل پاره شده بود...

اونجا بعد از اون حمله، یک آشوبِ به تمام معنا بود! ولی چیزی که بیشتر از همه دگرگونم کرد، خدمتکارهایی بودند که به خاطرِ دزدیده و اسیر شدنِ همکار و دوستشون اشک میریختند...

یا نگهبانانی که به خاطر تیری که بدنشون رو سوراخ کرده بود مینالیدند و عرق میریختند...

البته که هیچکدوم از منتخبینِ دیگه نتونستند این رو ببینند. چرا که درِ سالنِ بانوان هم همینطور قفل شده بود. چون هیچکس نباید از وخامت و خطرناک بودنِ اوضاع باخبر میشد یا میترسید!

انگار خانواده ی سلطنتی توی این وضعیت، نمیتونستند اعتمادِ هیچ کسِ دیگه ای رو از دست بدند یا ترس و گریه های یک نفرِ دیگه از منتخبین رو هم تحمل کنند!

the Princess :::... ✔ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora