شاهِ لایق
همونطور که روی لبه ی فواره ی سنگیِ بزرگ نشسته بودم و نگاهم رو روی فضای سبز باغ میچرخوندم ، شاتوت دیگه ای توی دهانم گذاشتم و نگاه های عجیب و میخ شده ی روی خودم رو نادیده گرفتم.
نگاهِ های تعداد زیادی از نگهبان ها...
تعدادی از خدمتکار ها...
و یکی یا دو تا از دختران منتخبی که هر از گاهی از توی سالن رد میشدند و از پنجره ها به من نگاه می انداختند.و این یعنی...
تقریبا نگاهِ هر کسی که بهم نزدیک میشد!حق داشتند اونطور نگاه کنند.
به چندین دلیل;اول از همه اینکه من اولین منتخبی بودم که تهیونگ دیشب به اتاقش اومده بود...
هرچند در اتاق تمام مدت باز بود و زمانی هم که خدمتکارها در رو بستند ، تهیونگ اونقدر سریع و محتاط اتاق رو ترک کرد که تقرییا به هیچکس فرصت فکر های اشتباهی رو نداد!به هر حال ، این حقِ شاهزاده بود که برای انتخاب همسرش از بین دختران منتخب ، هر وقت دوست داشت زمانِ کوتاه یا حتی زمان زیادی رو توی اتاق شخصیِ منتخبین سر کنه!
و دومین دلیلِ اون زل زدن ها ، لباس های تنم بود!
باز هم چون من تنها منتخبی بودم که بین تمام اون دخترها به جای لباس های دِکُلته یا دامن های بلند سلطنتی ، یک آستین بلندِ آبی ملیح با منجوق دوزی سفید و یک شلوار لیِ تیره به تن داشتم!آره... من بالاخره تصمیم گرفته بودم لباس هایی که از معامله با تهیونگ به دست آورده بودم رو بپوشم!
اما بقیه از این شرط بندی بی خبر بودند...پس واقعا باید به اون خیره شدن ها حق داد!
اینطور نیست؟از امروز صبح منتخبین آزاد بودند و حتی صبحانه ها توی اتاق های شخصیمون سِرو شده بود. چون پادشاه این بار ، شام رو برای وعده ی غذایی ای که قرار بود جمعی سِرو بشه ، انتخاب کرده بود.
اما منتخبین اجازه نداشتند بعد از سِرو صبحانه ، توی اتاق هاشون بمونند!
و دلیل این دستور رو هم ناگفته مونده بود...هر چند حدس زدن دلیلش اونقدرها هم سخت نبود!
یا حداقل برای مغز من سخت نبود.دختران منتخب باید توی قصر اینطرف و اونطرف میرفتند و موقعیت های مختلفی رو تجربه میکردند تا رفتارشون سنجیده بشه...
شک نداشتم هر گوشه کنار این قصر یک بِپا برای هر کدوم از دخترها وجود داره تا هر وقت اشتباهی از هر کدوم از اونها سر زد ، سریع خبرش رو برای تهیونگ ببره تا شاهزاده بلافاصله اون رو حذف کنه!شاید هم حتی خود شاهزاده پشت چندین مانیتور نشسته بود و رفتار دخترها رو از دوربین های مخفی ای که توی قصر بود چک میکرد!؟
چه میدونم...
شاید هم مغز مشکوک و پُر شده از سیاستِ من ، داشت مثل همیشه منفی بافی میکرد...
YOU ARE READING
the Princess :::... ✔
Fanfiction༺شاهدُخت༻ جونگکوک از مَرد بودن شرمی نداشت... اون از یک مردِ متفاوت بودن هم شرمی نداشت. اما نمیتونست بشینه و ببینه که تک تک اعضای خانواده ش جلوی چشم هاش پر پر میشند! پس توی دنیای لباس های پر زرق و برق و جواهرات گرون قیمت غرق شد و خودش رو به جای یک دخ...