~ the Calm before the Storm

5.2K 1.3K 339
                                    

آرامش قبل از طوفان

درِ حمومِ شخصی اتاقم رو قفل کردم و هم به خودم و هم به دوتا وروجکی که به عنوان خدمتکارهام به کار گرفته شده بودند ، کمی فضای شخصی دادم!

طبق گفته ی اونها ، حدودا یک ساعت وقت داشتم که حموم کنم و لباس مجللی که دیشب تا صبح برام آماده کرده بودند رو بپوشم.
چون صبحانه ی سلطنتی دقیقا رأس ساعت هشت سِرو میشد و هیچ استثنایی وجود نداشت!

چشم هام از روی وانِ تک نفره ی تمیز و طلایی رنگ ، روی دیوارها و زمینِ سنگ مرمرِ حموم چرخید و باعث شد ناخودآگاه حمومِ کوچیکِ خونه ی حقیرِ خانواده م رو با اینجا مقایسه کنم...

من یک درجه پنج بودم...
و خاندان سلطنتی درجه ی یک.
اختلاف بینِ اعداد یک و پنج ، فقط چهار تا بود...
ولی تفاوتی که اینجا اینطور واضح به چشم میومد ، خیلی خیلی بیشتر از چهار عدد بود!

به خودم قول دادم تا قبل از اینکه رازم فاش بشه و خودم رو به چوبه ی دار یا دستگاه گیوتین یا سیاهچال بسپرم ، حتما از این امکاناتِ درجه یکی که به نا حق از افرادی مثل من دریغ شده بود ، نهایت استفاده رو بکنم!

ساعت ها بی خیال توی وان بشینم... عود و شمع روشن کنم و با بی خیالی کتاب بخوونم.

ولی الان باید سریع میبودم...
نباید برای اولین ملاقات با خاندانِ سلطنتی دیر میرسیدم و توی همین روزِ اول ، چشم های مشکوک رو روی خودم می اوردم!

پس دوشِ سریع و کافی ای گرفتم.
وقت گیر ترین بخش حموم کردن برای من ، شستن موهام بود... و من از این کار لذت میبردم!

موهای بلندی که خودم با انتخاب خودم به بهترین نحو بلند کرده و ازشون نگه داری کرده بودم...
این موها تنها چیزی بودند که هویتِ من رو از افراد حاضر در قصر مخفی میکردند.

موهایی که خودم به اراده ی خودم دوست داشتم بلندشون کنم و تمام آدم های زندگیم حداقل یک بار بهم گفته بودند که بهتره کوتاهشون کنم ، حالا کمکِ حالِ خودم شده بودند...!

با تیغِ مخصوصی که کنارِ انواع و اقسامِ شامپوها و بدن شوی ها و نرم کننده ها برام تهیه شده بود ، موهای زائد تنم رو شِیو کردم و ابروهام رو کمی تر و تمیز تر کردم تا زن-تر به نظر برسم!

و البته مطمئن شدم مردونگیم حالا عادیه و قرار نیست دردسر درست کنه!

بعد از پوشیدنِ حوله ی تمام بدن ، موهام رو مثل همیشه بالای سرم توی یک حوله پیچوندم و از حموم خارج شدم.

و اون دوتا خدمتکارِ کم سن و سال ، در عین حال آدابدان و کاربلد ، منتظرم ایستاده بودند;
مایرا کفش ها ، گل سر و جواهراتم رو انتخاب کرده بود و لوسی ، لباسِ از کاور در اورده شده رو مرتب و با دقت روی تخت پهن کرده بود.

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now