~ Me & My Degree

5.2K 1.3K 213
                                    

من و درجه ی من

به چهره های خندون و البته تعجب زده ی اون دوتا نزدیک شدم و جیمین ، پسرکِ مو قهوه ای و خوش ذوقِ درجه دو ، با چشم های درشت شده و پُر شوق دست هام رو توی دست هاش گرفت و گفت:
"جونگکوک تو محشری! صدات جادو میکنه!"

لبخند بزرگ و قدردانی زدم و دست هاش رو فشردم:
"لطف داری جیمینی!"

هرچند یونگی تحسینِ توی چشم هاش و لبخندش رو کافی میدونست و مثل معشوقه ی خوش ذوقش واکنش نشون نداد... با همون لبخند پرسیدم:
"حالا حدس زدید چه درجه ای هستم یا نه؟"

جیمین دست به سینه شد و کمی اخم کرد:
"بستگی داره... من اولش که با این لباس های شیک و سر و وضع مرتب دیدمت ، شک داشتم که شاید مثل خودم درجه دو باشی!"

یک ابروم بالا پرید و اون ادامه داد:
"فکر میکردم از دوست های خواهرم باشی و اون تو رو بی خبر به جشن تولد دعوت کرده!"

پوزخندی زد و بین حرف هاش به دوست پسرش ، که دست به سینه به مکالمه ی ما گوش میکرد ، اشاره زد:
"ولی بعدش که دیدم با فهمیدن درجه ی یونگی ، باز هم اینطور گرم و دوستانه رفتار کردی و مخالفتی نشون ندادی ، مطمئن شدم که درجه ت پایین تر از چیزیه که فکر میکردم...!"

یونگی ، جیمین رو با حرکت سرش تایید کرد و دنباله ی حرف های اون رو گرفت:
"درسته. حدس هامون اول روی درجه ی دو بود... بعدش اومد به درجه ی چهار!"

یک دستش رو از جیبش بیرون اورد و به استِیج ، که حالا جای تعیین شده ی من روش خالی بود ، اشاره ی کوچیکی زد و ادامه داد:
"تا وقتی که رفتی روی سِن و اجرا کردی... اون لحظه بود که فهمیدیم درجـه ی.."

شونه هام رو بالا انداختم و زودتر از اون گفتم:
"پنج!"

تقریبا تمامِ هنرمند ها و خواننده های گم نام ، درجه ی پنج بودند. وقتی توی کشوری زندگی کنی که درجه ی مردم بر اساس حرفه و خانواده ای که توش به دنیا میاند تعیین میشه ، حدس زدنِ درجه ی کسی دیگه چندان سخت به نظر نمیرسه.

خنده ی کوچیک و شرمگینی کردم و دوباره گفتم:
"اوهوم... من یک خواننده ی درجه پنجم!"

جیمین سریع جلو اومد و با یک لبخندِ دلگرم کننده ، یک دستش رو روی شونه م گذاشت:
"که البته اهمیتی نداره! چون جئون جونگکوک همیشه دوستِ ما بوده و میمونه! چه درجه دو باشه... چه درجه پنج باشه..."

صداش رو پایین تر اورد و انگار که یک راز رو بیان میکنه ، با لبخند شیطونی آخرین جمله ش رو گفت:
"و چه شاهدُختِ جنگِ رقص های شبونه باشه!"

خنده ی کوچیکی کردم و ضربه ی آرومی به بازوش زدم... اون موچیِ نرم و شیرین ، واقعا عاقل تر و فهمیده تر از چیزی بود که از سن و درجه ش انتظار میرفت!

the Princess :::... ✔ Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin