جیمین به محض بوییدن دارویِ گرم و تیرهرنگی که نامجون براش آماده کرده بود، چینی به بینی انداخت و صورتش رو به سمت دیگهای چرخوند. کاسهی حاویِ دارو رو پایین گرفت و با صدایی که آزاردیده به نظر میرسید، پرسید: " چرا امروز بویِ گندش از همیشه شدیدتر شده؟ "
نامجون خندهای کرد و چالهاش بیرون اومدن: " شاهزادهی عزیز هیچ وقت به این دارو عادت نمیکنن. "
" دارو؟ این خودِ مرگه! از بو بگیر تا قیافهش. احساس میکنم قبلا بوی کمتری داشت. " نگاهش رو به درونِ ظرف دوخت. برگهای ریزشدهی گیاهی که نمیدونست چیه، زیر تیرگیِ آب چرخ میزد و دونههای ریزی تهِ ظرف نشسته بودن.
" سرورم، لطفا دارو رو میل کنین. "
" روزی از راه میرسه که صبح بشه، چشم باز کنم و تو بدون این داروی بدمزه به دیدنم بیای؟ "
نامجون آهسته خندید و سری پایین انداخت. شاهزاده با صورت پفآلود و حالت کلافهش دائم اونو به خنده میانداخت: " البته. خیلی زود. اگه شما کمتر به دارویی که مینوشین ایراد بگیرین، شاید زودتر تاثیر بذاره و شفاتون بده. "
" خب پس به خاطر این که من اذیتش میکنم، اونم داره تلافی میکنه؟ " جیمین نگاهش رو بالاتر برد و به خندهی نامجون رسید: " این دیگه چه داروییه؟! "
" قبل از این که سرد بشه، لطفا میل کنین شاهزاده. " جیمین لبخندی به نامجون تحویل داد. حداقل این داروی نفرتانگیز بهانهی خوبی برای خندون نامجون بود. جیمین حرف دیگهای نزد و کاسه رو بالا برد، اما همین لحظه صدای بلندِ ندیمه اعلام کرد:
" معلمتون اینجا هستن شاهزاده. "
نامجون تکونی خورد. اثرات خنده به آهستگی از روی چهرهش پاک شدن. جیمین کاسهی دارو رو دوباره پایین گرفت و جواب داد: " میتونن داخل بشن. "
نامجون حواسش رو تیز کرد. قدمی عقب رفت. صدای کنار رفتن در رو شنید و قدمهای آهستهای که کفِ اتاق گذاشته شدن. شاهزاده با ظرفِ دارویی که همچنان به دست داشت، نگاهش رو به روبرو دوخته بود و نزدیک شدن تهیونگ رو تماشا میکرد. موهای زالش روی شونههاش جاری بودن و یقهی لباسِ ابریشمیش، بخشی از سینه و ترقوهی سفیدش رو آشکار کرده بود.
" درود به شاهزادهی عزیز. " تهیونگ خم شد. شمشیرش رو با دستی نگه داشته بود و وقتی خم شد، موهای آشفتهی جلوی صورتش پایین افتادن و توی هوا تاب خوردن.
تهیونگ چرخید و تعظیم کوتاهی هم به نامجون کرد. همون لحظه بود که کنجکاویِ نامجون به اوج رسید و کاری کرد کمی سر بچرخونه تا صورتِ اون پسر رو به طور کامل ببینه. نگاهش به نگاه تهیونگ گره خورد. نامجون دو چشمِ پرخاشگر روی اون صورت دید. ابروهایی تیز و لبهایی که بی هیچ حسی روی هم نشسته بودن.
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...