چهلم. تولدم مبارک!

972 303 353
                                    

~ پیش از این که بخونید:

چشماتونو ببندید و یه نفسِ عمیق بکشید.

پارتِ حساسی پیش و رو داریم پس لطفا دیالوگ‌ها رو با دقت بخونید. نکته دارن.

موسیقی رو حتما پلی کنید. 🎵
Zombie by Missio

و در پایانِ این بخش، حتما حتما نظر بذارید و حرفِ دلتونو بهم بزنید. هیچ اشکالی نداره، دلم می‌خواد احساستونو راجع به شخصیت‌ها و قصه بدونم و باهاتون حرف بزنم.

یه آن چه خواندیم کوتاه هم بذارم که با آمادگیِ کامل وارد داستان بشید:

جونگ‌کوک از وقتی ده‌سالش بود مشتاق شد شاهزاده‌ی زالِ سرزمینش رو ملاقات کنه اما هرگز راهی پیدا نکرد، تا این که برادرش توسط ملکه انتخاب شد به جیمین آموزش بده. تهیونگ دائم با شخصی سیاه‌پوش برخورد می‌کرد که ادعا می‌کرد گذشته‌ش رو دیده و همه‌ی حقایق رو می‌دونه اما نقابش رو کنار نمی‌زد. حینِ تمرین توی کوهستان، جونگ‌کوک هدفِ تیرِ یونگی میشه اما صدای درون سر شاهزاده کاری می‌کنه جونگ‌کوک زنده بمونه. شخص سیاه‌پوش پدر تهیونگ رو به قتل می‌رسونه و احساسات جونگ‌کوک نسبت به جیمین تشدید میشن. تهیونگ رازِ نامجون و داروی تضعیف‌کننده‌ش رو کشف می‌کنه و پرسه بین تالار اسرار ممنوعه‌ی امپراتور اون رو به تابلوی زال شکوهمند می‌رسونه. ملکه پیش‌بینی مربوط به زال شکوهمند و زال زوال رو که همون شاهزاده جیمینه، با تهیونگ در میون میذاره و بهش قول میده بعد از برگشتش از غار عسل همه چیزو برملا می‌کنه اما در این سفر تهیونگ با چیزای عجیبی روبرو میشه. شهری که روی نقشه نیست و مردمی که رفتار عجیب دارن و گرم پایکوبی برای تولد بچه‌ای هستن که معجزه صداش می‌زنن. در اثر اشتباه جونگ‌کوک و نمایان شدن شمش طلا، مردم اون شهر به تهیونگ و دو همراهش حمله‌ور میشن. سه همسفر مجبور به فرار از اون شهر میشن و وقتی به غار عسل میرسن، با ارواح مردمی مواجه میشن که توی همون شهر دیده بودن!
سربازهای قصر به فرمان امپراتور دنبال سه همسفر میان و قصد جونشون رو دارن. فرمانده‌شون هم نامجونه. نامجون طی حقه‌ای زیرکانه راه گریزی برای تهیونگ و جیمین و جونگ‌کوک باقی میذاره اما تعداد سربازها هنوزم زیاده. ارواح دوباره ظاهر میشن و به کمک تهیونگ میان. ببری با دو چشم سرخ درون بدن تهیونگ فرو میره و بعد از اون همه چیز تغییر می‌کنه چون تهیونگ داستان زندگیش رو از ملکه میشنوه. این که خاندان جیمین قاتل خانواده‌ش بودن و این که اون تونسته صدسال در زمان به جلو سفر کنه. چند ماه بعد، جیمین سخت برای جانشینی تمرین میکنه، جونگ‌کوک به محافظ شخصیش تبدیل شده و تهیونگ دورادور هوای برادرش رو داره و عشقش رو به جیمین نظاره می‌کنه، اونم با دلی که دائم پر از دلواپسیه.

.
.
.

تهیونگ می‌تونست شادیِ برادرش رو حتی از اون فاصله هم حس‌ کنه. روی سقف عمارتی ایستاده بود و با صورتی سرخ‌شده از سرمای اون شبِ زمستونی، برادرش رو تماشا می‌کرد که روی پله‌‌های سنگی، مقابل خوابگاه شاهزاده، کمرِ باریکِ اون پسر رو میون دست‌های چرم‌پوشش گرفته و با شیفتگیِ تمام خودش رو به اون بوسه سپرده‌.

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz