سی و پنجم. سوسک و ملخ

323 140 176
                                    

با دردی شدید درونِ سر، چشم گشود.

جونگ‌کوک رطوبت عرق سرد رو روی منافذ پوست، همه جای صورتش، حس می‌کرد. با دهانی باز نفس می‌کشید و درد، این درد کشنده‌ که از بدو تولد همراهیش کرده بود، حالا به اوج خودش رسوده بود و گویی قصد کور کردن امپراتور رو داشت!

ناله کرد و به سختی سرش رو حرکت داد.

به محض‌ چرخید نگاهش، نوری طلایی وارد دیدش شد. انگشت‌هایِ زرینِ آشنا!

«آروم باش...» جیمین بالای سرش نشسته بود و بدون این که چشم باز کنه، با حالتی خونسرد، بی‌اعتنا به درد و رنج جونگ‌کوک، با نوک انگشت‌هاش پیشونی مرد جوان رو زیر دست می‌فشرد.

جونگ‌کوک پلک روی هم فشار داد؛ به این امید که از درد خلاص بشه. سرش رو به چپ و راست حرکت داد و بوی گِل و لای رو توی بینی شنید. جیمین اون رو زیر درختی خوابونده بود، بازون بند اومده بود اما آسمون جزیره، همچنان تیره و تاریک به نظر می‌رسید.

همین که کسی دست متمرکز جیمین رو پس زد، پسر زال، کلافه چشم باز کرد: «ای بابا! چته!»

جونگ‌کوک از همون لحظه‌ای که چشم باز کرد و متوجه شد جیمین بالای سرش نشسته و با چشم بسته، زیر لب ورد می‌خونه، شک نداشت دلیل سردردش‌ به همین برمی‌گرده. پس تمام نیروش رو جمع کرد، بازوی سالمش رو حرکت داد و دست جیمین رو از خودش دور کرد.

«بهت گفته بودم نزدیکم نیای.»

از فرط درد شاید، صدای جونگ‌کوک با حالتی‌ بم و گرفته توی گوشش پیچید.

«نمی‌اومدم که مُرده بودی سرورم.» جیمینِ جسور و حاضرجوابِ همیشگی، نگاهی بُرنده به چشم‌های جونگ‌کوک انداخت و سری تکون داد: «اگه من نبودم، دیگه هرگز چشماتو باز نمی‌کردی.»

جونگ‌کوک سعی کرد بشینه. خودش رو به سختی بالا کشید و در کمال حیرت متوجه شد حالش نسبت به قبل از بیهوشی بهتر شده. زق‌زق بازوش ناپدید شده بود و جز سردرد کشنده توی سرش، مشکل حاد دیگه‌ای نداشت.

«تو...»

مزه‌ی شورِ خون رو به خاطر آورد.

همین باعث شد، بهت به سر و صورتش بشینه. با حیرت پرسید: «خونت رو بهم خوروندی؟»

«چند قطره؛ فقط برای این که نمیری.»

جیمین شونه‌ای بالا انداخت؛ نشون داد کار چندان مهم و چشم‌گیری نبوده. اما جونگ‌کوک خوب می‌دونست این فقط یه نمایشِ ابلهانه‌ست. جیمین در حقیقت با این کار، نامیرا بودن خودش رو در مقابل جونگ‌کوک از بین برده بود. مثل دو رزمنده در میدان نبرد؛ یکی از این دو رزمنده سپر دفاعیش رو زمین میذاره و بی هیچ سلاح، دفاع یا حفاظتی مقابل دشمن خودش می‌ایسته. با علم کامل به این که ممکنه بهش حمله بشه!

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now