سی و چهارم. قاتلِ جان

349 147 183
                                    

«پیون!»

برخلاف جونگ‌کوک، جیمین هیچ شوکه نشد که هیچ، پای درختی نشست و شروع به بازی با چند تیکه سنگ کرد: «با اون توضیحاتی که تو دادی، پس اینی که جلوی پیونه، گناه کبیره‌شه؟»

جونگ‌کوک کاملا مات و مبهوت سر جای خودش ایستاده بود. وقتی توسط جیمین به این سمت جزیره هدایت شد تا پیون رو با چشم‌های خودش ببینه، فکر نمی‌کرد با چنین چیزی روبرو بشه.

پیون روی زانو نشسته بود و با صورتی غرق در حس گناه و پشیمونی به موجوداتی مِه‌آلود و شفاف خیره شده بود. دختر نسبتا جوانی از جنس مِه، روی زمین افتاده بود و میشد از روی جسم بی‌حرکتش به این پی برد که جونش رو از دست داده. جونگ‌کوک قدری جلو رفت. کنار دختر، درست توی آغوشش، پسربچه‌ی خردسالی دست و پاش رو توی شکم جمع کرده بود. جونگ‌کوک به نفس افتاد؛ موی‌ این بچه سفید بود و تا روی شونه‌ش می‌رسید. اون و مادرش در آغوش هم مُرده بودن و پیون، با چشم‌هایی اشک‌بار به صحنه‌ی جلوش خیره مونده بود.

حوصله‌ی جیمین سر رفت. سنگ توی دستش رو به سمتی‌ پرتاب کرد و گفت: «این عجیب نیست که بازم این جا یه پسر زال داریم؟» بعد خندید و با شونه‌هایی لرزون گفت: «تخم و ترکه‌مون همه جا هست!»

جونگ‌کوک از اون مِه تاریک گذر کرد و خودش رو به پیون رسوند. کنار محافظش زانو زد و سعی کرد شونه‌ش رو تکون بده: «پیون؟»

از موی سرش آب می‌چکید و لباس‌های خیسش به پوست بدنش چسبیده بودن. اما به وضوح نه صدای امپراتور رو می‌شنید و نه حضورش رو درک می‌کرد. ظاهرا در حضورِ تجلی گناهش، قادر به درک چیز دیگه‌ای نبود.

«فایده نداره سرورم. من صد بار صداش زدم و تکونش دادم. پاک توی دنیای خودشه.»

از همون جا، جونگ‌کوک همراهِ پیون، به مرده‌های مِه‌آلود مقابلش نگاه کرد. نمی‌فهمید چرا پیون در مورد چنین چیزی حس گناه داره. به اون بچه‌ی زال خیره شد.

«من این دو نفرو می‌شناسم...»

جیمین تکیه‌ش رو از درخت برداشت. خنده‌ش رو فراموش کرد و پرسید: «آره؟»

«اون بانوی بی‌جان، ملکه‌ی مرحومه و اون بچه‌ی توی آغوشش... جیمین هیونگِ منه.»

.
.
.

جیمین خندید. بلند و آزاد. بدون این که اهمیت بده صدای خنده‌ش چطور ذهن سرگردون و نگران جونگ‌کوک رو عصبی می‌کنه. در آخر گفت: «سرورم، این جزیره‌ی گناه یه جای کارش می‌لنگه ها! زندگی محافظ سوم تو چه ربطی به ملکه‌ی مرحوم و هیونگت داره؟»

از جا بلند شد و در حال تکوندن باسنش از خاشاک و گِل، خنده‌ش رو قطعه‌قطعه بیرون داد: «من که دارم از گشنگی می‌میرم... پاشو بریم یه چیزی برای خوردن پیدا کنیم.»

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now