«تو یه کنترلگری!»
یادش رفته بود پلک بزنه. درخشش اون بارقههای طلا روی پوست برفی گردن پسر، تمام حواسش رو دزدیده بود. حیرت از صداش میریخت.
آکروبات باز از خاک بلند شد. مقابل جونگکوک ایستاد و این بار بدون هیچ پوزخند یا تمسخری، بهش نگاه کرد: «یه کنترلگرِ زندانی!»
انگار که خاطرهای توی ذهنش زنده شده بود. خاطرهای ناخوشایند و تلخ. دیگه اون جا نایستاد. چرخید و خواست از جونگکوک دور بشه. قبل از این که مسیرش رو کج کنه، جونگکوک ماتم سنگینی رو توی اون چشمها دیده بود. حسرتی تمومنشدنی.
«منظورت چیه؟» دنبالش راه افتاد. از برهنه بودن پایین تنهش حس بدی داشت. پس یکی از هزاران لباس کهنهای رو که روی خاک رها شده بودن، برداشت و به کمرش بست. سعی کرد به آکروباتباز برسه: «صبر کن!»
منتظر نبود اون پسر واقعا صبر کنه. هم صبر کرد و هم به سرعت به سمت جونگکوک چرخید. خیلی سریع مسیری رو که رفته بود، به سمت امپراتور به عقب برگشت و با نگاهی لبریز از کینه، غرید: «منظورم واضحه! تمام این بدبختی به خاطر هیونگ احمقته. نمیفهمی؟ اون برای نجات دنیای خودش به جهان من اومد. تعادل بین دنیایی رو به هم زد. خرابکاری پشت خرابکاری! برای این که تعادل حفظ بشه من هم به این دنیا کشیده شدم. به دنیای تو! میدونی چند وقته این جا اسیرم؟ دستم به هیچی بند نیست! نمیتونم برگردم خونه!»
جونگکوک مقابل حملهی مستقیم کلمات توی صورتش بیدفاع مونده بود. با هر کلمهای که از پسر میشنید چشمهاش رو دید میزد. به حرکت لب و ابروهاش خیره میشد. هنوز نتونسته بود با این همه شباهت کنار بیاد.
«پس با کشتن این آدما میخوای از ما انتقام بگیری؟»
«انتقام؟» تلخ خندید: «من فقط میخوام برگردم خونه، همین.»
«کشتن مردم چه کمکی میکنه؟ تو یه کنترلگری، چرا فقط مسیر زمان رو باز نمیکنی؟»
«به این نگاه کن!» گردنش رو نشون داد. بارقههای طلا که تازه محو شده بودن، یک بار دیگه پیداشون شد: «این یه طلسم کوفتیه! یه کنترلگر فقط با زدن شاهرگش میتونه دریچه زمان رو باز کنه اما گردن من طلسم شد. هرگز نمیتونم ببُرمش! من یه کنترلگر زندانیام!»
اجساد اطرافش رو نشون داد: «و آره، این تاوان خرابکاری هیونگته. من برای برگشتن نیاز به انرژی دارم، پس روح مردمش رو میبلعم تا وقتی که بتونم طلسم شاخه رو از گردنم بردارم.»
نگاهش کینه داشت. ابروهاش به هم پیچیده بودن و صورتش قرمز شده بود. جونگکوک سری تکون داد: «چندتا؟ چندتا روح باید ببلعی تا بتونی برگردی؟ تو همین حالا هم کلی آدم کشتی؟ چقدر دیگه میخوای ادامه بدی؟»
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...