Part: 64/81
Words: 2.7k
Vote: 142
Cm: -
Music: Infinity by James Young
Music: Paint it black by Ciara
Note: I love you♡
.
.
.
.
.
.ملکه با جیغِ گوشخراش ندیمهای از بیرون، بلافاصله از جا پرید و صاف نشست. نخوابیده بود. اصلا خوابی به چشمش نیومده بود. تمام مدت فکرش پیش رفتار تهیونگ و ببری بود که فرستادههاش میگفتن بدون این که لحظهای آروم بگیره دور اقامتگاهش میچرخه و هر کسی رو که به اون جا نزدیک بشه، از هم میدَره.
این بار ندیمههای بیشتری جیغ زدن. ملکه سایههاشون رو میدید که به هر طرف میدون و فرار میکنن. حتی چندتاشون از پلهها پایین افتادن و بلندتر جیغ کشیدن. چند ثانیه بعد سروصدای زیادی اون بیرون به پا شده بود که ملکه رو ناآروم و وحشتزده کرد؛ پس با همون لباس خواب سفید از تخت بیرون اومد و به طرف درب کشویی رفت تا بازش کنه.
به شدت در رو کنار زد و با صحنهای مواجه شد که نفسش رو بُرید. تهیونگ سربازی رو به ستون چسبونده بود و پنجههای سفت و منقبضش رو درون چشمهای مرد فرو میکرد. تقلای دست و پای مرد فایدهای نداشت. تهیونگ طوری گردنش رو با یک دست به آهن پشت سرش چسبونده بود که ذرهای جا به جا نمیشد، تنها وحشیانه میلرزید و بین جیغ و گریهی ندیمهها التماسِ زندگیش رو میکرد.
بالهای سیاه تهیونگ آخرین تصویری بود که اون سرباز دید. بعد، تخمِ چشمش بیرون کشیده شد و فوارهی خون بیرون پاشید؛ قطراتی هم روی صورت تهیونگ و پیشونی ملکه ریختن.
جسم سرباز، غرق درد و فریاد پای ستون افتاد و به خودش پیچید. تهیونگ بالاخره رهاش کرد.
" داری چه غلطی میکنی؟! "
بالهای سیاهش رو پایین گرفت و بست. روی کمر جمعشون کرد و سیاهی از روی صورت ملکه کنار رفت. چند قطره خون روی پیشونیش به جا مونده بودن که همین خندهای سیاه و بدشگونی به لب تهیونگ آورد.
" چیه؟! ترسیدی؟ تو که دیگه باید به این چیزا عادت کرده باشی. به هر حال خودت بلاهایی بدتر از این سر مردم آوردی. "
ملکه نمیتونست سر از این تهیونگ دربیاره. با اخمی گیج براندازش کرد؛ چشمهای پسر طلایی تر از همیشه میدرخشیدن اما نوعی جلای خطرناک به جونشون افتاده بود. شبیه بُرندهترین سلاحِ عالم شده بودن. تهیونگ با حالت عجیبی به ترسِ ملکه میخندید. بین خنده، چشمی رو که از حدقه بیرون کشیده بود، جلوی پای زن انداخت و دستِ خونآلودش رو روی صورتش کشید تا بینیش رو پاک کنه. ردی از خون روی لبش باقی موند.
" خیله خب، این آخریش بود. آخرین کسی که توی مراسم جیمینو تماشا کرده بود. آخرین چشمی که از حدقه بیرون کشیدم... با همین دستام! "
ملکه خون روی صورت تهیونگ رو تماشا کرد، ناباورانه زمزمه کرد: " تو چی کار کردی؟! "
"گفتم که... رفتم سراغ تکتک مهمونای لعنتیت... " حالا خندهش رفتهرفته جایگزینِ خشمی بیانتها و آتشین میشد، انگار همین که به یاد میآورد این چشمهای بیرون کشیدهشده شاهد چه صحنهای بودن، خونش به جوش میومد: " و همهشونو کور کردم چون چیزی رو دیده بودن که نباید میدیدن و همهی اینا تقصیر توئه! تقصیر توی احمق که جیمینو به اون مراسم آوردی... "
VOUS LISEZ
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Fiction Historiqueنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...