هشتاد و یکم. ماهِ من

979 284 136
                                    

" پسر! با این چیزی که من می‌بینم، تا آخرین قطره‌ی معجونمو باید خرج کنم. لازمه بعدا باید حتما یه پیشکشِ جانانه برای خدای طبیعت بفرستم که بازم از این معجونش بهم بده! عجب دردسری! "

سئوکجین که بین حرف زدن، خم شده بود تا زخم و جراحت‌های بی‌شمارِ تهیونگ رو تماشا کنه، زیرِ لب چیزهایی می‌گفت و جیمین کنارِ دستش به انتظارِ نتیجه‌ای نهایی، حرکاتش رو با چشم دنبال می‌کرد.

" دست‌هاش چطور؟ اونا خاصیت شفابخشی دارن‌. من با چشمای خودم دیدم چطور زخمای منو در آنی بهبود دادن. "

جین بالاخره سر از کمر تهیونگ دور کرد و همزمان با نوازش سنجابش، به خوش‌خیالیِ جیمین خندید:

" آره اما این خاصیت فقط برای یک نفره. "

جیمین بُهت‌زده از چیزی که شنید، سوال کرد:

" یک نفر؟! "

سئوکجین با همون لب‌های سرخ و خندون، سری تکون داد: " تنها اونی میتونه از این خاصیت بهره ببره که تهیونگ نتونه درد کشیدنش رو تحمل کنه. به عبارتی؛ کسی که صاحب‌ِ نیرو بهش علاقه‌مند باشه. متاسفانه این شفا نصیبِ خودش نمیشه. "

جیمین با شگفتی به روزی فکر کرد که برای اولین بار چنین نیرویی رو کشف کرده بود. شبی که توی مسافرخونه گذروندن. وقتی دست‌هاش رو عمدا با تکه‌های شکسته برید تا  تهیونگ نوازششون کنه، اون زخم‌ها بلافاصله ناپدید شدن. شفا کار کرده بود و این نشون میداد صاحبِ نیرو بهش علاقه داشته.

خیره به پوستِ آسیب‌دیده‌ی تهیونگ، به تمام شب‌هایی فکر کرد که این دست‌ها درمانش کرده بودن. تهیونگ همیشه دوسش داشت اما این عشق به قدری خاکستری بود و بین سیاه و سفید تاب می‌خورد که جیمین هرگز نتونست ازش اطمینان پیدا کنه.

و حالا اون پسرِ بیهوش قدرت شفا رو داشت اما نمی‌تونست به خودش‌و تن و بدن زخمیش کمکی بکنه.

جیمین با بی‌چارگی سئوکجین رو صدا زد:

" کمکم می‌کنی؟ "

سئوکجین سنجابش رو که روی شونه گذاشت، صاف ایستاد تا به چشم‌های پر از التماسِ جیمین نگاه کنه. تن صداش ناگهان با جدیت لبریز شد و گفت:

" البته! "

دلش گرم شد. قدمی به سئوکجین نزدیک شد و با صدایی نرم، نجوا کرد: " بابتِ یونگی متاسفم. "

" نباش. " سئوکجین نوک انگشتش رو روی‌ یکی از هزاران زخمِ تن تهیونگ کشید. دوباره گفت:

" برادرِ من درست همون طور زندگی کرد که همیشه می‌خواست. شجاعانه. برام مهم نیست در پایان چی به سرش اومد. چه تاسفی؟ اون یه شکارچیِ بی‌باک بود که هر اهریمنی ازش فرار می‌کرد. هرچند شاید تنها اشتباهش این بود که وابستگیش به هوسوک کورش‌ کرد و ندید حتی اونیم که دستیارشه، یه اهریمنه. "

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora