پیش از این که بخونید:
چون ووت چپتر پیش طی ۲۴ ساعت تکمیل شد،
من طبق قولم امشب دو پارت میذارم.
یکی این پارت و یکی هم ساعت ۲۳:۰۰
همچنین اگه این دو پارت با 76 ووت کامل بشن، آپ بعدی انجام میشه💣🐈⬛
پس از معجزهی اون ستاره کوچولو غافل نشید🍂♡××♡
تجمع مردمی که وسط خیابون رفت و آمد میکردن، به اندازهای بود که شونهی جونگکوک هر بار به شخص جدیدی برخورد میکرد. با این همه، هر بار که کسی از کنارش رد میشد، پسر متحیر و متعجب به صورتش نگاه میکرد:
" مردم چرا این شکلی شدن؟ "
شاهزاده که روی اسب نشسته بود، میدونست منظور جونگکوک چیه. اون پسر افسارِاسبِ جیمین رو به دست گرفته بود و هدایت میکرد. حتی تهیونگ هم که اسب خودش رو دنبال خودش میبرد، متوجه منظور جونگکوک شد؛ مردم اونجا، همگی، زن و مرد، دو دایرهی سرخ روی گونههاشون نقاشی کرده بودن.
تهیونگ با صدایی که تنها برای جونگکوک قابل شنیدن بود، جواب داد:
" ممکنه یه رسم مخصوص باشه. "
زنها با پارچههایی به رنگ یاسی، نیلی و سفید لباسهای دوخته شده و نو به تن کرده بودن. موی سرشون رو در دو سمت سر برجسته کرده بودن و بعضیها، با بادبزنهایی که طرح گلهای ریز و سرخ روشون نقاشی شده بود، خودشون رو باد میزدن و از کنار سه غریبه میگذشتن.
شاهزاده خیرهی لباس و پوشش مردم شده بود. تا به حال ندیده بود کسی توی قصر این طوری لباس بپوشه. حتی همون تعداد انگشت شماری رو که به لطف معلم سختگیرش، تهیونگ، ناچار شده بود از قصر بیرون بیاد، چنین طرز پوششی رو بین مردم خودش ندیده بود.
بین همین افکار بود که ناگهان لطافتی از ناکجا به روی گونهش کشیده شد. چشمش به سمت گلبرگی شیری رنگ رفت که به آرومی روی ران پاش سقوط کرد. همین که سر بالا برد، با انبوه شاخههایی مواجه شد که شکوفههای شیری رنگ هر سمتشون روییده بود. اخمی از روی گیجی به چهرهی جیمین نشست و با خودش زمزمه کرد:
" بهار از راه رسید؟ فکر میکردم هنوز زمستونه! "
اسبش از حرکت ایستاد. هم جونگکوک و هم تهیونگ، هر دو از حرکت ایستادن و به جلو چشم دوختن. گروهی از مردم با لباسهای سرخ و بادبزنهای خیلی بزرگ، رقصان و رقصان از خیابون میگذشتن. از اون جایی که مسیرشون با مسیر شاهزاده و دو همراهش تداخل داشت، پس اون سه، همراه تمام آدمهایی که دو سرخی عجیب روی صورتشون نقاشی کرده بودن، به تماشا ایستادن.
زنهای جوون، کمر باریکشون رو به هر طرف تاب میدادن و ربانِ دوخته شده به آستین لباسشون توی هوا باد میخورد. با عشوهی زیاد بادبزنها رو باز و بسته میکردن. تقریبا تمام مردمی که اون جا بودن، خیرهی رقصشون شده بودن. مردهای سرخپوش، با چراغهای فانوسی دنبال زنها میرفتن و گاهی همراهشون چرخی میزدن. میون صدای بلند موسیقی و فلوت، جونگکوک آهسته روی شونهی پیرمردی که کنارش ایستاده بود، زد. وقتی پیرمرد رو سمتش چرخوند، تلاش کرد به قیافهی مضحکی که جلوش ظاهر شده، نخنده. پرسید: " این جا چه خبره؟ "
ŞİMDİ OKUDUĞUN
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Tarihi Kurguنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...