قسمت دوم
پوست بدن تهیونگ به خاطر سرمای آب رودخونه، سرخ و بیحس شده بود. چند ثانیه چشم فرو بست تا روی دردِ زخمهای کمرش تمرکز کنه اما اون لحظه چیزی حس نمیکرد. میدونست اون شکافها هنوز روی استخوان کمرش هستند؛ درست همونجا، کمی پایینتر از کتفهاش. دو زخم که از بَدو تولد روی بدنش حضور داشتند و در زمانهایی خاص تبدیل به جهنمی از رنج و عذاب میشدند.
هوای خنک اطرافش رو به ریه کشید، گرما و اضطراب درون سینهاش، با ولع سرما رو بلعید. امید داشت با این کار قدری از اضطراب درونیش کم بشه.
کمی اون طرفتر از تهیونگ که برهنه و بدون داشتن تکهای لباس داخل آب سرد رودخونه ایستاده بود، استاد با موهای خاکستری و بلندش، روی زیراندازی کوچیک و جمع و جور نشسته بود و با چشمِ بسته دعا میخوند. تهیونگ پلکهای خیسش رو باز کرد و لبهای برجسته استاد رو دید که تند و سریع به هم برخورد میکردند. گلبرگها و دانههای شفابخش داخل ظرفی سفالی از آب جوش چرخ میخوردند و بخار سفید و مطبوعی به هوا بلند میشد.
در کنار بدن نحیف استاد، لباسهای تیرهی تهیونگ مرتب تا زده شده بودند. بندِ بلند کمربند تهیونگ، در اثر وزش باد، از جاییمیون پارچهها به طرف بالا پرواز کرد و دوباره روی لباسها سقوط کرد.
استاد پیر همچنان زیر لب دعا میخوند و تهیونگ در سکوت، از داخل آب سرد کسی رو تماشا میکرد که براش حکم پدر رو داشت. کسی که بزرگش کرده بود و از بیکسی و گرسنگی نجاتش داده بود.
نه تنها تهیونگ، این الطاف شامل جونگ کوک هم شده بودند. استاد سال ها دو پسربچهی یتیم رو به سرپرستی گرفت و در کنار کتابها و گیاهان داروییش، بزرگ و تربیت کرد. به چشم تهیونگ، استاد مرد شریف و محترمی بود. هرچند جونگ کوک گاهی از کوره در میرفت و رفتار درست رو فراموش میکرد، اما تهیونگ همیشه اون جا بود تا احترام رو بهش یادآوری کنه.
" بدنت رو برای سومین بار شستشو بده پسرم. "
" چشم استاد. "
چرخید. پشت به استاد، رو به سمت درختها و شاخههایی گردوند که تقریبا نیمی از برگهاشون رو از دست داده بودند. فصل سرما در راه بود و تهیونگ میدونست به زودی درختها و شاخههاشون کاملا تمام برگهاشون رو از دست میدن. اون موقع جنگل تبدیل به منظرهای از درختهای خشک و سیاهی میشد که کلاغها روی هر شاخهاش جا خوش کرده بودند.
سرمای آب اطراف سینهی گرمش رو گرفت. تهیونگ حس کرد این سرمای خارجی، داغیِ داخل سینهاش رو برافروختهتر کرده. زانوهاش رو خم کرد و کف رودخونه نشست. سنگها پوست زانوش رو ساییدن و چند گیاه دراز دور انگشتان پاش پیچیدن.
أنت تقرأ
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
أدب تاريخينیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...