شب قبل:
«میدونی چندمین کوزهی شرابته؟»
جونگکوک خم شد و کوزهی لعابکاری شده رو از دست جیمین بیرون کشید. پسر زال به قدری مست شده بود که زور چندانی برای مقاومت در برابر جونگکوکِ هشیار نداشت. پس فقط از روی اعتراض، با لب بسته نالید و زمزمه کرد: «دست از سرم بردار. دلم میخواد مست کنم. به تو چه اصلا! نه میذاری مست کنم، نه میذاری برم فاحشهخونهای چیزی. نکبت!»
«چرا زندگیت فقط توی عیش و نوش خلاصه میشه؟» جونگکوک نگاهی به آخرین جرعههای شراب توی کوزه انداخت. کوزه رو تکون داد تا از روی وزن مایع حدس بزنه چقدر دیگه باقی مونده. بوی شراب نشون میداد چیز قدرتمندیه. جیمین سه کوزه از این خورده بود و همین حالا هم نمیتونست تعادلش رو کنترل کنه.
«چون زندگی همینه؛ عیش و نوش.» جیمین راه افتاد. مثل یه احمق راه میرفت.
جونگکوک پشت سرش حرکت کرد. مرد قدبلندتر، کوزه رو بالا برد و باقی موندهی الکل رو بلعید. صورتش در اثر سوزش الکل جمع شد و کوزه رو پای دیواری گذاشت.
همین که ایستاد، دنبال جیمین گشت: «کجا رفتی؟»
«هوممم.»
خیلی زود پیداش کرد. پسر زال با شکم روی گاری شکستهای افتاده بود و توی عالم خودش سیر میکرد.
«باید برگردیم. پیون هنوز غذا نخورده.»
«پیون کونمو بخوره بابا.» جیمین شل حرف میزد و لبش کج شده بود. این بار خندید و بوی الکل از نفسش بلند شد: «تو هم میتونی بخوریش سرورم. دهن تو رو بیشتر دوست دارم تا اون.»
جونگکوک لب گاری نشست و سری تکون داد: «واقعا فاجعهای...»
«بیا، خودم کمکت میکنم.» جیمین دست سمت شلوارش برد و شروع به بالا زدن لباسش کرد: «باور کن مزه بهشت میده.» به جملهی تحریککنندهش خندید و کش شلوارش رو گرفت تا گردی باسنش رو از شلوار بیرون بیاره. انگشتهای بیرمق و سستش چند بار تلاش کردن تا بالاخره باسنش از پارچه بیرون اومد. پوست روشنش نمایان شد. نگاه جیمین به جونگکوک بود: «میبینی چه خوشگل و گِرده؟ فقط زبون تو رو کم دا-»
«بس کن.» لب جونگکوک از حماقت جیمین به بالا خم شده بود. کش شلوارش رو بالا برد و بدن جیمین رو پوشوند: «امشب یه غذای خوب برات خریدم و اجازه دادم مست کنی. فقط به این خاطر که کمک کردی پول خوبی دربیاریم. کاری نکن پشیمون بشم.»
«کونمو بخور بابا!» عبوس و بداخلاق از جونگکوک رو گردوند و روی گاری باقی موند.
چشمش سنگین میشد که ناگهان حس کرد گاری راه افتاد. با شتاب سر برداشت و جونگکوک رو دید که دستهی گاری رو هل میده.
«چه غلطی میکنی؟»
«برمیگردیم مسافرخونه.»
جیمین نالید و سرش رو کف گاری غلتوند: «ای بابا! من میخوام برم فاحشهخونهها رو بگردم... چرا نمیذاری خوش باشم عصا قورت داده؟!»
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...