حرف‌ها

1.4K 251 113
                                    

یه روزِ گرم از روزای خردادِ ۱۴۰۰ تصمیم به خلقِ داستانی گرفتم که شامل یک رابطه‌‌ی عشق-نفرتِ پیچیده و عجیب باشه و در عینِ حال، داستانی سلطنتی-افسانه‌ای رو هم در بر بگیره. با عطشی تُند نوشتمش، حتی گاهی یک پارت رو سه بار در روز بازنویسی می‌کردم و بالعکس، گاهی سه پارت رو طی یک روز به سرانجام می‌رسوندم. حینِ داستان‌سُرایی، تمامِ مدت به یک چیز توجه داشتم و اون ضربانِ هیجان داستان بود که دلم می‌خواست زیر خط به خط، واژه به واژه‌ی قلب بتپه و به گوش خواننده‌ش برسه.

کرونا گرفتم، یه مردادِ مرگبار پشت سر گذاشتم و توی همون روزای سخت بازم دلم پیش این داستان بود‌. این که من در قبال چیزی که شروعش کردم، مسئولم و باید انجامش بدم. چه لذتی داشت که بعد از تموم شدن روزای سخت و شلوغِ کاری، قلب مثل خونه‌ای گرم و نرم درش رو به روم باز می‌کردم و آزادم میذاشت تا بین واژه‌های این قصه به رقص دربیام.

از لحظه به لحظه‌ی ساختن این داستان لذت بردم.

و بعد از ده ماه، بالاخره به آخر رسوندمش.

چالشی که این کتاب منو به شدت درگیرش کرد، خلقِ یک خط داستانیِ بسیار تمیز و منسجم بود. بدون این که جایی از داستان، حسِ اضافه‌گویی داشته باشه.

و از دید خودم،
من به چیزی که می‌خواستم رسیدم.

رابطه‌ی عشق-نفرت معمولا این طوریه که بعد از مدتی یکی جاش رو به اون یکی میده در حالی که ویمینِ این داستان در آنِ واحد دارای هر دو بود. تهیونگِ با نیمی از قلبش عاشق اون پسر زال بود و با نیمی دیگه ازش‌ بیزار.

پیچیدگی‌ها و معماها؛ صادقانه، بهترین قسمتِ داستان برای من طراحی این معماها بود. با تشکر از سریال دارک که تونست مفهوم سفر در زمان رو واسم شفاف کنه و سریال آنتیمد که میلم رو براق خلق داستانی سلطنتی-فانتزی شعله‌ور کرد. هم‌چنین انیمه اتک که با اون هیجانِ تند و داستانِ غنیش منو به جلو هل داد تا این بار من اونی باشم که خودش رو به چالش می‌کشه.
قبلا هم اشاره کردم که انرژیِ این سه سریال توی ذهنم ترکیب شد و بعد من تصمیم به خلقِ قلب گرفتم.

یه فکت جالب! پایانی که در انتها خوندید دقیقا یک روز قبل از نوشته شدن به ذهنم رسید. به نظر من پایان یک داستان میتونه توی کفه‌ی ترازو بشینه و با کل داستان رقابت کنه‌! برای همین همیشه سعی می‌کنم درخورترین پایان رو رقم بزنم و پایانِ قلب، حقیقتا برای خودم بسیار دلنشین بود.

اوجِ احساسی داستان برای شما کجا بود؟

باید از خیلیا تشکر کنم:
اول از همه سارا که اگه به خاطر آرامشِ PV اون نبود نمی‌دونستم باید کجا از قلب و احوالاتش بگم. سارا مثل یه فرشته بود که من از طریق قلب پیدا کردم.
دوم از همه‌ی شما.
از تک‌تکتون که با انتظار و هیجانِ بامزه‌تون ووت‌ها رو می‌شمردین یا با کمک هم توی نظرات به تحلیل و گره‌گشایی از داستان مشغول می‌شدین. از شما که همیشه خوندن نظراتتون حالِ بهم ریخته‌ی منو شُست و شادابم کرد؛ مثل درختی که بارون خورده :)

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیKde žijí příběhy. Začni objevovat