رمز و راز زندگیِ جونگکوکِ گذشتهها، همیشه یکی از تاریکترین نقاط ذهن امپراتور جوان بود.
هنوز سوالات زیادی در مورد اون داشت. چیزهای بیشماری بود که میخواست راجع به نسخهی قبلی خودش بدونه. فکر کردن به زندگی غمانگیز و سرنوشت مظلومانهی اون پسر، همیشه جونگکوک رو ناراحت میکرد. با این که خیلی از جزئیات رو نمیدونست، اما با یک نگاه به حالت روی صورت تهیونگ و جیمین هیونگ، خوب درک میکرد که بعد از مرگ جونگکوکِ قبلی چی به اون دو نفر گذشته.
امپراتورِ جوان، در خلوت خودش، بارها و بارها ورژن قبلیش رو تجسم میکرد. بهش گفته شده بود، اون پسرِ مُرده، در واقع یه مُشتزَن قهار بود. کسی که هر جا میدید حق کسی پایمال شده، خودش رو میرسوند و به قیمت زخمی شدن صورت، کبود شدن چشم یا ناقص شدن دست و پاش، تا حد مرگ برای پس گرفتن حق اون شخص مبارزه میکرد.
درگیری ذهنی جونگکوک، با ورژن مُردهی خودش اون قدر پیش رفت و از کنترل خارج شد که تهیونگ و جیمین تصمیم گرفتن بیشتر از این پسر جوان رو با خاطراتِ گذشته اذیت نکنن. تلاش جونگکوک برای درک گذشته و هویت خودش، به روح و روانش صدمه میزد. اون به آرومی فراموش میکرد یک آدم جدید، زنده و مستقله. تلاش بیاندازهش برای تقلید جونگکوک گذشتهها، جیمینهیونگ رو نگران میکرد. پس تصمیم گرفت بیش از این جزئیاتی در اختیار ولیعهد جوان قرار نده.
و شاید همین محرومیت، شروعِ تصورات پیچ در پیچ جونگکوک راجع به ورژن مردهی خودش شد.
به آرومی، حس گناه هم پا به میدون گذاشت. زمانی که راههای تبدیل شدن به جونگکوک گذشتهها به روش بسته شد، جونگکوک مجبور شد متوقف بشه. حالا هیچ الگویی برای پیروی نداشت و این دست خالی بودن وادارش میکرد به خودش برگرده. اما این خود بودن، دائم این حقیقت رو بهش گوشزد میکرد که اون در واقع به جای شخص دیگهای زندهست. نمیتونست از غذاش لذت ببره، نمیتونست با خیال راحت به شکار بره، خندیدن کنار هیونگها در نهایت به حسی تلخ و زننده ته دلش تبدیل میشد که بهش گوشزد میکرد لایق هیچ کدوم از این خوشبختیها نیست!
پس عذاب وجدانش به آرومی از این راه شکل گرفت. و احساساتش به جونگکوکِ قدیم، تبدیل به یک اتاق تاریک، ترسناک و مخروبه شد که جونگکوک هر بار کنترل ذهنش رو از دست میداد، سر از اون جا درمیآورد.
«فاک! همینو کم داشتیم!»
جیمین عجله کرد. روی زانوهاش ایستاد و مسیر نگاه جونگکوک رو به اون هالهی گناه بست. قبل از این که نگاه مرد جوان قفل بشه، نظیر چیزی که برای پیون اتفاق افتاد، جیمین دستش رو بلند کرد و سیلی محکمی توی گوش مرد خوابوند.
«به اون نگاه نکن، به اون نگاه نکن!»
جونگکوک به وضوح از درد سیلی شوکه شده بود و از طرفی به آرومی توی خلسهی عذاب کشیده میشد. جیمین دوباره تلاش کرد؛ دست دو طرف صورت مرد گذاشت و چهرهش رو قاب گرفت. از فاصلهای کم داد کشید: «با توام! به من نگاه کن! اون کـ.یری رو ول کن!»
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...