Part: 50/70
Words: 2.5k
Vote: 112
Cm: 90
Music: revenge from arcane playlist🎵یادداشت:
این فلشبک قراره کلی سرنخ بهتون بده و کمکتون کنه پازل توی ذهنتونو درست بچینید. به زمان هر فلشبک دقت کنید. در ادامهی چپتر داستان ویمین رو در زمان حال خواهیم داشت..
.
.فلشبک- هفتسال پس از تولد زال زوال
جونگکوک تازه پنجسالش شده بود.
عادت داشت هر روز صبح تمامِ لباسها پارهای رو که براش باقی موندن، تن کنه و عروسکهای چوبیش رو جایی زیر لباس از چشم مادرش قایم کنه. وقتی دنبال مادرش راه میافتاد، عمدا دولا راه میرفت تا چشم مادرش به قسمت بادکردهی جلوی شکمش نیفته. اون زن از عروسکبازیِ جونگکوک متنفر بود. بارها دعواش کرده بود تا دست از بچهبازی برداره و هنر رزمی فرا بگیره. بهش میگفت باید بتونه قوی بشه که از این دنیای ظالم جونِ سالم به در ببره.
اما جونگکوک عاشقِ عروسکهای چوبیش بود. عاشق این که اونا رو توی دستش بگیره و زمانی که مادرش گرمِ شستنِ لباسِ ندیمههای قصره، جایی دور از رودخونه، پشتِ درختها وارد خیالات خودش بشه و یه دل سیر بازی کنه.
جونگکوک عاشق مادرش بود. با چشمهای خودش میدید زنِ نحیف بعد از مرگِ پدرش چقدر کار میکنه. مادرش رختشور بود و هر روز باید همراه بقیهی زنهای بیوه انبوهی از لباس و دامنِ ندیمههایی رو که توی قصر زندگی میکردن، توی آب سرد رودخونه میشست. گاهی اوقات مادرش از شدت استخوندرد نمیتونست بخوابه و دستهاش تا چندین ساعت قرمز و بیحس باقی میموندن.
با تمامِ اینها، هنوز نتونسته بود از عروسکهاش دل بِکَنه. دائم نگران این بود مبادا مادرش بویی از وجود عروسکها ببره و همه رو بسوزونه. هر بار مخفیگاهشون رو عوض میکرد تا جاشون امن و امان بمونه.
" گوش کن جونگکوک، وقتی بزرگ بشی این عروسکا نمیتونن ازت مراقبت کنن. تو باید شمشیر زدن یاد بگیری. تیر بندازی و از خودت مردی بسازی که هیچ چیزی توی دنیا نتونه شکستش بده! فهمیدی پسرم؟ "
جونگکوک مجبور بود همون طور که نونِ خشک گاز میزنه به حرفهای مادرشگوش بسپاره. لبهای زن پوستهپوسته شده بودند و هر روز لاغرتر از روز قبل میشد.
" امروز آخرین روزیه که باهمیم. "
بالاخره تصمیمش رو گرفت. میخواست همون کاری رو انجام بده که مادرش مدتها بود ازش میخواست. بنابراین قبل از شروع، لازم بود از شر عروسکهاش خلاص بشه. اون روز به خودش قول داد آخرین بازی رو با عروسکها انجام بده و بعد برای همیشه باهاشون خداحافظی کنه. قصد داشت عروسکهاش رو یکییکی توی آب رودخونه بندازه و تا وقتی ناپدید میشن، تماشاشون کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/265770073-288-k271278.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Fiksi Sejarahنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...