فلیکس گیج بود. نمیدونست باید چیکار کنه. اصلا مگه میتونست کاری کنه؟ اون فقط باید مثل همیشه میایستاد و به تلاشهای اطرافیاش نگاه میکرد. به هیونجین هیونگش حق میداد و حق نمیداد. هیونگش حق داشت تصورش از آلفای مینهو هیونگ یه گرگ قوی باشه اما واکنش بیش از حد نشون دادنش، باعث شده بود چیزی تو وجودش مانع این بشه که حق رو تمام و کمال به هیونجین هیونگش بده به هر حال اون بیش از حد با هیونگ دوست داشتنیش، مینهو هیونگش بد رفتاری کرده و حتی اونو تو اتاقش حبس کرده بود
_الان مینهو هیونگ داره گریه میکنه مگه نه؟ اگه واقعا چان شی آلفای مینهو هیونگه، هیونگ واقعا به گرمای بدنش نیاز داره... واقعا نیاز داره کنار آلفاش باشه و بدنشو نزدیک چان شی نگه داره... درست همونطور که من تو هر لحظه از نفس کشیدنم به گرمای چانگبین و بودن تو آغوشش نیاز دارم...
قطره اشکی از چشمش چکید... روی صندلی نشست و بعد از کشیدن آروم موهای سرش، سرشو به پشتی صندلی تکیه داد
_باید چیکار کنم؟
....................
درد... تنها چیزی که حس میکرد، درد شدید بدنش بود.
حس میکرد سلول به سلول بدنش در حال تجزیه و پخش شدن تو فضای اطرافه! چه اتفاقی افتاده بود؟ چشمش، لبش، صورتش، شکمش و به طور کل، همه بدنش از شدت درد، نفسشو بند میاورد.
چه اتفاقی افتاده بود؟ کم کم داشت به یاد میاورد. مینهو... مینهو خواست اون دختر کوچولو رو از دست تام نجات بده... بعدش تام خواست به مینهو دست بزنه اما با مشتش، تونست تام رو چند لحظه گیج کنه و به مینهو فرصت فرار بده. مینهو الان کجا بود؟ دستاش که روی تخت بودن، با درد چنگ شدن و ناله آرومی از بین لباش بیرون پرید.چانگبین با شنیدن ناله چان، به سرعت از روی صندلی بلند شد و کنارش روی تخت جا گرفت:
چان... چان صدامو میشنوی؟ خوبی؟چان با حالت پریشونی زیرلب زمزمه کرد:
درد... درد دارمآه عمیق و غمگین چانگبین، صورتشو سوزوند:
فقط کافیه یه بار بری پیش پزشک سلطنتی... چرا انقدر لجبازی میکنی؟ تو هم جزو خانواده سلطنتی... مشکلش چیه که بری پیش پزشک و بخوای معالجت کنه؟ تو واسه یه بوی شیرین که توی بینیت پیچیده بود، رفتی پیش پزشک سلطنتی، پس الان مشکلت چیه؟ هزار بار دلایل غیرمنطقی آوردی، نمیتونی با دلایل مسخرت خودتو توجیح کنی، برو پیش پزشک و مرهم بگیر، اینجوری زخمات خیلی زودتر خوب میشه.چان نفس عمیقی کشید و دستشو روی شکمش گذاشت. درد زیاد بود... دست آزادشو تکیهگاه بدنش کرد. خواست بلند شه که دستش سر خورد و وقتی مطمئن بود با برخوردش به تخت، درد دیگهای رو قراره تجربه کنه. دست چانگبین محکم و در عین حال محافظهکارانه، بدنشو نگه داشت و بعد از صاف کردنش، کمر چان رو به بالشت روی تختش تکیه داد.
چان بعد از نشستن، خواست نفس راحتی بکشه که با هشدار معدش، نفسشو مقطعی بیرون داد و با تمام وجود سعی کرد معدشو چنگ نزنه... پوزخند آرومی زد:
پزشک سلطنتی؟ واقعا چانگبین؟
KAMU SEDANG MEMBACA
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fiksi Penggemar𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...