𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋5

962 249 32
                                    

پزشک نگاه دیگه ای به فلیکس انداخت و بعد از دیدن نگاه خیرش به فرمانده قصر، پوزخند کوتاهی روی لبهاش نشوند. سرش رو تکون داد و به سمت صندلیش برگشت.

_چیزیشون نیست ولیعهد... کمی استراحت کنن افکار منفیشون از بین میره.

چانگبین نگاه کوتاهی به شاهزاده سوم انداخت. موهای طلائیش روی صورتش ریخته بود و چشمهاش براقش به دکتر خیره بود.

بوی لیمو توی بینیش پیچید و باعث شد از لذت پلک هاش روی هم بشینه.

_چانگبین شی تو هم چیزیت نیست، کاملا سالمی.

چانگبین به سرعت به سمت پزشک رفت و روی میزش خم شد.
_ پس این بویی که همش حس میکنم...

پزشک خندشو خورد.

_احتمالا... دلیل دیگه ای داره. ولی گرگینه درونت کاملا سالمه، بدنت هم سالمه، نگران نباش.

سرش رو پایین انداخت و آه کشید.

_چانگبین شی...

با صدا زده شدت اسمش، سرش رو برگردوند. ولیعهد بود.

_شاهزاده چهارم کجاست؟

چانگبین شوکه چند بار پلک زد.
_با شاهزاده چهارم کاری دارید ولیعهد؟

هیونجین پوزخند کوتاهی زد:
برادرم رفته پیشش. میخوام برم دنبال اون.

_اوه بله! ایشون تو...

قبل از اینکه حرفش تموم شه، تقه‌ای به در خورد و با باز شدن در، قامت چان و مینهو نمایان شد.

_هیونگ...

هیونجین با دیدن لبخند مهربون مینهو، لبخند کوچیکی زد.
مینهو جلو رفت، کنار فلیکس زانو زد و دستاشو تو دستاش گرفت:
لیکسی کوچولوی من حالش خوبه؟

فلیکس لباشو با زبون تر کرد:
خوبم هیونگ.

مینهو با چشمای نگران سمت پزشک چرخید:
حال فلیکس خوبه جناب پزشک؟

پزشک سری تکون داد:
بله حال ایشون کاملا خوبه. فقط نیاز دارن یکم استراحت کنن و به افکارشون استراحت بدن. قدرت افکارو دست کم نگیرید.

مینهو سری تکون داد و پشت دست فلیکس رو نوازش کرد:
میگم چیزای خوشمزه‌ای که دوست داره براش درست کنن.

فلیکس لبخندی زد:
از اون شیرینی عسلیا؟

مینهو آروم خندید:
باشه از اون شیرینی عسلیا...

فلیکس با ذوق خندید و نگاه چانگبین، روش نشست. این امگای کوچیک، با خنده خیلی معصوم و بانمک میشد...

چان با خنده مینهو و فلیکس، لبخند کوچیکی زد و دست به سینه به دیوار تکیه داد.

هیونجین که با دیدن خنده فلیکس خوشحال بود، کنارش ایستاد و موهاشو بهم ریخت:
لیکسی کوچولوی ما فقط مینهو هیونگشو میخواست.

𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum