پزشک نگاه دیگه ای به فلیکس انداخت و بعد از دیدن نگاه خیرش به فرمانده قصر، پوزخند کوتاهی روی لبهاش نشوند. سرش رو تکون داد و به سمت صندلیش برگشت.
_چیزیشون نیست ولیعهد... کمی استراحت کنن افکار منفیشون از بین میره.
چانگبین نگاه کوتاهی به شاهزاده سوم انداخت. موهای طلائیش روی صورتش ریخته بود و چشمهاش براقش به دکتر خیره بود.
بوی لیمو توی بینیش پیچید و باعث شد از لذت پلک هاش روی هم بشینه.
_چانگبین شی تو هم چیزیت نیست، کاملا سالمی.
چانگبین به سرعت به سمت پزشک رفت و روی میزش خم شد.
_ پس این بویی که همش حس میکنم...پزشک خندشو خورد.
_احتمالا... دلیل دیگه ای داره. ولی گرگینه درونت کاملا سالمه، بدنت هم سالمه، نگران نباش.
سرش رو پایین انداخت و آه کشید.
_چانگبین شی...
با صدا زده شدت اسمش، سرش رو برگردوند. ولیعهد بود.
_شاهزاده چهارم کجاست؟
چانگبین شوکه چند بار پلک زد.
_با شاهزاده چهارم کاری دارید ولیعهد؟هیونجین پوزخند کوتاهی زد:
برادرم رفته پیشش. میخوام برم دنبال اون._اوه بله! ایشون تو...
قبل از اینکه حرفش تموم شه، تقهای به در خورد و با باز شدن در، قامت چان و مینهو نمایان شد.
_هیونگ...
هیونجین با دیدن لبخند مهربون مینهو، لبخند کوچیکی زد.
مینهو جلو رفت، کنار فلیکس زانو زد و دستاشو تو دستاش گرفت:
لیکسی کوچولوی من حالش خوبه؟فلیکس لباشو با زبون تر کرد:
خوبم هیونگ.مینهو با چشمای نگران سمت پزشک چرخید:
حال فلیکس خوبه جناب پزشک؟پزشک سری تکون داد:
بله حال ایشون کاملا خوبه. فقط نیاز دارن یکم استراحت کنن و به افکارشون استراحت بدن. قدرت افکارو دست کم نگیرید.مینهو سری تکون داد و پشت دست فلیکس رو نوازش کرد:
میگم چیزای خوشمزهای که دوست داره براش درست کنن.فلیکس لبخندی زد:
از اون شیرینی عسلیا؟مینهو آروم خندید:
باشه از اون شیرینی عسلیا...فلیکس با ذوق خندید و نگاه چانگبین، روش نشست. این امگای کوچیک، با خنده خیلی معصوم و بانمک میشد...
چان با خنده مینهو و فلیکس، لبخند کوچیکی زد و دست به سینه به دیوار تکیه داد.
هیونجین که با دیدن خنده فلیکس خوشحال بود، کنارش ایستاد و موهاشو بهم ریخت:
لیکسی کوچولوی ما فقط مینهو هیونگشو میخواست.
CITEȘTI
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfiction𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...