دست زیر بغل سلینا انداخت و بدن لاغرش رو در آغوش گرفت. استرس داشت و بدنش سرد بود... ممکن بود در انتهای روز، مثل روزی که مینهو رو مارک کرده بود، لبریز از آرامش بشه؟ میتونست بدون ترس چشمهاشو روی هم بذاره؟ دستی به سر سلینا کشید و لبخند اجباری به لب آورد:
ممنونم سلینا...
لبخند شیرین و مطمئن دخترک مو نارنجی، قلب چان رو مثل پتو در آغوش گرفت و گرم کرد... الفا عقب رفت و رو به روی امگاش ایستاد:
نیازی نیست بترسی مینهو... من اینجام... پیشتم...
بانوی ماه با صدای ملایمی نجوا کرد:
شاهزاده کریستفر، شما باید بیرون از اتاق منتظر بمونید.
چشمهای چان و مینهو به حدی گشاد شد که سلینا حس میکرد ممکنه چشمهای گشادشون از حدقه بیرون بزنه...
_ولی... چرا... من باید باشم...
بانوی ماه با تحکم به گرگینه خاص چشم دوخت:
نقش شما اینجا چیه شاهزاده؟ شاهزاده مینهو و سلینا هوشیار نمیمونن و روح اونها با اتصال خط سرنوشت دستهاشون بهم پیوند میخوره... پس حتی نمیتونید لمسشون کنید و در واقع، بودن شما اینجا ضرورتی نداره!
چان خواست حرفی بزنه که امگاش، دستشو فشرد:
چان، میشه یه لطفی بهم بکنی؟
الفا با خشم سمت مینهو چرخید و گرگینهی ضعیف، با دیدن چشمهای بنفش چان، لبخند زد:
میتونی بری و به فلیکس و هیونجین همه چیز رو بگی؟ الان که خوب شدم، میتونیم حقیقتو بهشون بگیم...
چان پیشونی مینهو رو بوسید:
فلیکس میدونه؛ یعنی حتما تا الان چانگبین بهش گفته.
لونای گوان، با لحن آرومی زمزمه کرد:
فلیکس و فرمانده ناتاتورا، حین اموزش تحت نظر قرار گرفتن تا اتفاقات امروز تموم شه... لطفا برید و به فرمانده گوان بگید نیازی به محاصره بیشتر نیست...
چان دندونهاشو روی هم سایید. اونا میخواستن دست به سرش کنن و این عصبیش میکرد... مینهو خم شد و چشمهای بنفش چان رو بوسید:
زود تموم میشه
چان نفسش رو با قدرت بیرون داد... چرخید و رو به روی بانوی ماه ایستاد:
حداقل بهم اطمینان بدید مینهو به طور کامل خوب میشه؟
جوری که بانوی ماه آروم و خونسرد بود، باعث میشد خشم چان مثل کوه آتشفشان فعال که هر لحظه، نزدیک انفجار عمل کنه...
_حالش از الان بهتر میشه اما درمان کامل، مینهو رو به یه شخص نامیرا تبدیل میکنه و این غیر ممکنه کریستوفر... حالا مقاومت نکن تا همه چیز خوب پیش بره
KAMU SEDANG MEMBACA
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fiksi Penggemar𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...