𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋27

941 219 33
                                    

_ممنونم که بهم اعتماد میکنید عالیجناب
خم شد و بعد از ادای احترام ایستاد. نگاه پادشاه هنوز به طومارهای زیر دستش بود و اخم های روی صورتش هنوز خشمش رو به تصویر میکشیدن ولی اینکه دیگه با خشم جلوی حرف های چان رو نمیگرفت و فریاد نمیکشید، به این مفهوم بود که دیگه از دستش عصبی نیست. مینهو هم که از ابتدای صحبت­هاشون کنار میز پدرش ایستاده بود و تلاش میکرد آرومش کنه، حالا لبخند میزد...
_ممنون پدر...

پادشاه ایستاد و به سمت مینهو برگشت
_هیونجین بهم گفته که تو این آلفا رو دوست داری و بهم گفته که این آلفا رو به حد کافی آزمایش کرده... این رو بدون مینهو به خاطر تو و به خاطر ولیعهد بهش سخت نمیگیرم
مینهو خندید و سرش رو برای پدرش تکون داد
_بله پدر... ممنونم که بهش سخت نمیگیرید
دست پادشاه بالا اومد و ضربه‌ای با انگشت به پیشونیش کوبید
_ تو و فلیکس کی انقدر بزرگ شدید؟ در عرض یه روز هر دوتون مارک شدید.

پیشونیش رو به آرومی ماساژ داد و سرش رو کج کرد
_پدر...
پادشاه لبخند زد و به در اشاره کرد
_حالا دیگه میتونید برید... من هم باید به ملاقات مادرت برم و بعد، تو سالن غذاخوری میبینمتون...
به سمت کریستوفر گام برداشت و بعد از ادای احترام دیگه‌ای برای پدرش از در بیرون رفتن. به محض بستن در نفسشون رو رها کردن و صدای خنده مینهو توی فضا پیچید
_چرا پدرت و برادرت انقدر با من مشکل دارن؟ فک نکنم به چانگبین انقدر سخت گرفته باشن

بازوی آلفا رو گرفت و در حالی که میخندید خودش رو جلو کشید
_ چانگبین وسط یه محاکمه رسمی، فلیکس خونی و مارک شده رو نیاورد، یهو اعلام نکرد فلیکس امگاشه و بعد باعث نشد فلیکس بیست و چهار ساعت بیهوش روی تخت باشه
صورت آویزون چان باعث شد صدای خندش بیشتر از قبل بالا بره
_حالا ناراحت نشو؛ مهم اینه قبولت کردن
آه عمیقی کشید و بعد از زدن لبخند مصنوعی سرش رو تکون داد
_اصلا بیخیال چانا از همه چیز مهمتر اینه من دوست دارم

پاهای چان متوقف شد و به سمت مینهو برگشت. مینهو هم به محض متوقف شدن چان سر جاش ایستاد. برای چند لحظه به هم نگاه کردن و بعد چان خم شد و بوسه آرومی روی لبهای مینهو نشوند. بدون اینکه عقب بره به چشم های مینهو خیره شد و زمزمه کرد
_درسته. مهم اینه تو دوستم داری و مال منی
و بعد بیتوجه به مینهو به سمت تالار پذیرایی گام برداشت. دست مینهو روی گونش نشست و در حالی که سعی میکرد به خجالتش بی توجه باشه، سمت چان چرخید.

_ خوب... اصلا الان کجا میری؟
_دیگه وقت شامه. بهتر نیست بریم به سمت تالار؟
با شنیدن این حرف به سرعت به سمت چان گام برداشت و بی‌توجه به بوسه چند لحظه پیششون به حرف اومد
_یعنی میخوای بیای؟ میخوای پیش ما غذا بخوری؟
لبخند زد و با این لبخند چال گونش رو نشون داد
_اون زمان یه آلفای ضعیف بودم... ولی حالا یه آلفای چشم آبیم. پس اجازه دارم کنار بقیه گرگینه‌ها قرار بگیرم

𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora