_ممنونم که بهم اعتماد میکنید عالیجناب
خم شد و بعد از ادای احترام ایستاد. نگاه پادشاه هنوز به طومارهای زیر دستش بود و اخم های روی صورتش هنوز خشمش رو به تصویر میکشیدن ولی اینکه دیگه با خشم جلوی حرف های چان رو نمیگرفت و فریاد نمیکشید، به این مفهوم بود که دیگه از دستش عصبی نیست. مینهو هم که از ابتدای صحبتهاشون کنار میز پدرش ایستاده بود و تلاش میکرد آرومش کنه، حالا لبخند میزد...
_ممنون پدر...پادشاه ایستاد و به سمت مینهو برگشت
_هیونجین بهم گفته که تو این آلفا رو دوست داری و بهم گفته که این آلفا رو به حد کافی آزمایش کرده... این رو بدون مینهو به خاطر تو و به خاطر ولیعهد بهش سخت نمیگیرم
مینهو خندید و سرش رو برای پدرش تکون داد
_بله پدر... ممنونم که بهش سخت نمیگیرید
دست پادشاه بالا اومد و ضربهای با انگشت به پیشونیش کوبید
_ تو و فلیکس کی انقدر بزرگ شدید؟ در عرض یه روز هر دوتون مارک شدید.پیشونیش رو به آرومی ماساژ داد و سرش رو کج کرد
_پدر...
پادشاه لبخند زد و به در اشاره کرد
_حالا دیگه میتونید برید... من هم باید به ملاقات مادرت برم و بعد، تو سالن غذاخوری میبینمتون...
به سمت کریستوفر گام برداشت و بعد از ادای احترام دیگهای برای پدرش از در بیرون رفتن. به محض بستن در نفسشون رو رها کردن و صدای خنده مینهو توی فضا پیچید
_چرا پدرت و برادرت انقدر با من مشکل دارن؟ فک نکنم به چانگبین انقدر سخت گرفته باشنبازوی آلفا رو گرفت و در حالی که میخندید خودش رو جلو کشید
_ چانگبین وسط یه محاکمه رسمی، فلیکس خونی و مارک شده رو نیاورد، یهو اعلام نکرد فلیکس امگاشه و بعد باعث نشد فلیکس بیست و چهار ساعت بیهوش روی تخت باشه
صورت آویزون چان باعث شد صدای خندش بیشتر از قبل بالا بره
_حالا ناراحت نشو؛ مهم اینه قبولت کردن
آه عمیقی کشید و بعد از زدن لبخند مصنوعی سرش رو تکون داد
_اصلا بیخیال چانا از همه چیز مهمتر اینه من دوست دارمپاهای چان متوقف شد و به سمت مینهو برگشت. مینهو هم به محض متوقف شدن چان سر جاش ایستاد. برای چند لحظه به هم نگاه کردن و بعد چان خم شد و بوسه آرومی روی لبهای مینهو نشوند. بدون اینکه عقب بره به چشم های مینهو خیره شد و زمزمه کرد
_درسته. مهم اینه تو دوستم داری و مال منی
و بعد بیتوجه به مینهو به سمت تالار پذیرایی گام برداشت. دست مینهو روی گونش نشست و در حالی که سعی میکرد به خجالتش بی توجه باشه، سمت چان چرخید._ خوب... اصلا الان کجا میری؟
_دیگه وقت شامه. بهتر نیست بریم به سمت تالار؟
با شنیدن این حرف به سرعت به سمت چان گام برداشت و بیتوجه به بوسه چند لحظه پیششون به حرف اومد
_یعنی میخوای بیای؟ میخوای پیش ما غذا بخوری؟
لبخند زد و با این لبخند چال گونش رو نشون داد
_اون زمان یه آلفای ضعیف بودم... ولی حالا یه آلفای چشم آبیم. پس اجازه دارم کنار بقیه گرگینهها قرار بگیرم
ESTÁS LEYENDO
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfic𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...