𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋18

934 214 30
                                    

با دیدن بدن خوش فرم پسر لبهاش به دو طرف کشیده شدن... گام هاش رو آروم تر از قبل ادامه داد و تلاش کرد هیچ صدایی ایجاد نکنه... به سمت آلفا گام برداشت و وقتی فقط چند گام باهاش فاصله داشت، به سرعت گام هاش اضافه کرد. راه باقی مونده رو دوئید تا از پشت روی پسر بپره ولی درست لحظه ای که به هوا پرید، آلفا برگشت و فلیکس مستقیما توی آغوش چانگبین افتاد. صدای خنده چانگبین باعث شد لب زیرینش رو جلو بده
_میخواستم غافلگیرت کنم

چانگبین سرش رو به گردن پسر نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید
_واقعا فکر کردی بوی لیموت زودتر از خودت بهم نمیرسه؟ قبل این که وارد این بخش از باغ بشی حست کردم امگا...
فلیکس مشت محکمی به شونه چانگبین کوبید. برگشت و خواست ازش دور شه ولی با قفل شدن دست های قدرتمند آلفا دور کمرش دوباره و اینبار از پشت توی آغوش چانگبین کشیده شد
_ هی... کجا؟

فلیکس چشمهاشو چرخوند و تلاش کرد از بین دستهای چانگبین بیرون بیاد. البته که نمیتونست چون قفل دستهای آلفا بیش از حدی که باید محکم بود
_نمیخوام... تو نمیذاری من غافلگیرت کنم
چانگبین با صدای بلند خندید و بوسه ای روی گردن پسر نشوند
_این تقصیر منه؟ تقصیر بوی بدنته که داره منو دیوونه میکنه...
فلیکس سرش رو برگردوند و به چشمهای چانگبین خیره شد
_یعنی برای اینکه غافلگیرت کنم باید بوی بدنمو مخفی کنم؟
با نشستن اخم روی صورت آلفا چشمهاش گرد شد

_بوی بدن تو همیشه باید همینقدر قوی باشه و همیشه وقتی نزدیکمی باید حسش کنم... جرئت نکن مخفیش کنی... حتی برای شیطنت!
اینو گفت و توی گردن امگا نفس عمیقی کشید... کشیده شدن بینیش به گردن فلیکس، امگا رو به خنده انداخت. دستهاش رو روی صورت چانگبین گذاشت و تلاش کرد عقب بزنتش
_ باشه باشهههه... نمیپوشونمش...
یکی از دست‌های چانگبین بالا رفت و پشت گردن فلیکس جا گرفت:
عقب نرو...

و بینیشو روی سیب گلوی فلیکس کشید و بوی لیمو رو با قدرت بیشتری به ریه‌های کشید و تا وقتی که ریه‌هاش به سوزش نیوفتاد، دست از بوییدن امگای خوشبوش برداشت و بعد از رفع دلتنگی، نگاه پر شیطنتی به گردن فلیکس کرد، خنده‌ی آرومی کرد و بین لباش فاصله انداخت...
فلیکس که گرمای دهان چانگبین رو حس کرد، بزاقشو بلعید... چانگبین میخواست مارکش کنه؟ دستش روی سرشونه‌ی چانگبین چنگ شد و آهسته زمزمه کرد:
چانگ... بینا...

چانگبین آروم خندید... دهانشو بست، لباشو آروم روی گردن فلیکس گذاشت و با آرامش بوسید... این حرکت باعث شد دست‌های فلیکس، آهسته از حالت انقباض خارج شه و نفس آروم و عمیقی بکشه...
چانگبین عقب رفت و فلیکس رو روی زمین گذاشت... دندوناش درد گرفته بود و بدنش، مارک کردن امگایی که تمام و کمال مال خودش بود رو میخواست...
لباشو بهم فشرد و سعی کرد مثل همیشه خودشو کنترل کنه...

دست چانگبین، پشت موهای فلیکس نشست و سر فلیکس رو روی استخون ترقوش قرار داد... سر کج کرد و بوی موهای فلیکس روی با قدرت به ریه‌هاش کشید:
خوشبویی امگا کوچولو...
فلیکس آروم خندید و بوسه‌ی کوچیکی روی ترقوه‌ی الفاش زد:
تو هم بوی خوب میدی بینی

𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ