با اضطراب قدم برمیداشت و سعی میکرد بی توجه به نگاههای سنگین سربازها و خدمتکارها، به راهش ادامه بده. از وقتی وارد کاخ شده بود، هنوز فرصت نکرده بود مدت زیادی اطراف گشت بزنه...
دامن پیراهنشو مشت کرد و سرعتش رو بیشتر کرد.
_اتاق کجاست؟
سرباز نگاه سردی به دخترک مضطرب انداخت و به رو به رو اشاره کرد. سلینا بزاقش رو بلعید و عرق دستش رو با پیراهنش تمیز کرد... پاهای لرزونش رو سریعتر حرکت داد و در نیمه باز، بازتر شد.
_بیا تو بانوی جوان...
سلینا با شنیدن صدای ظریف اما محکمی، وارد اتاق شد... با دیدن مینهویی که کاملا به چان تکیه داده بود، نفس لرزونش رو بیرون داد و به اون سمت هجوم برد. مینهو تونست به حس حلقه محکم دست های سلینا دور بدنش، لبخند بزنه:
سلینا؟
سلینا بی توجه به افراد دیگهی حاضر تو اتاق، یک دستش رو دور شکم مینهو و دست ازادشو روی لباس چان چنگ کرد. آسوده شده بود.تمام اضطرابش از بین رفته بود و نفسهای عمیق میکشید... مینهو بی حرف موهای نارنجی دخترک رو نوازش میکرد. ترسیده بود و حق داشت... این اتاق برای همهشون خاطرات بدی رو رقم زده بود و الان، درخواست اومدن سلینا به این مکان غیر معمول، دخترک رو ترسونده بود...
چان در حالی که دست مینهو رو محکم گرفته بود و به طور کامل روش کنترل داشت، خم شد و دستشو روی شونهی سلینا گذاشت:
سلینا، خوبی؟
دختر آهسته عقب کشید و سر تکون داد:
من خوبم؛ فقط هیونجین شی چون نگران شده بود، منو ترسوند...
چان نیم نگاهی به جفتش کرد، جلوتر رفت و با نگرانی دست دخترک رو گرفت:
اروم باش؛ من نمیدونم چیکار میخوان بکنن و چه نقشهای دارن، اما میگن اینکار رو تو باید انجام بدی. لطفا کمکم کن حال مینهوم خوب شه!
سلینا سر تکون داد:
من هر کاری بتونم میکنم چان شی...
_متاسفم که شمارو اینطور مخفیانه به اینجا آوردیم بانوی جوان
دختر عقب کشید و نگاهشو به فرد غریبه اما باشکوه داد ... میتونست متوجه شه که شخص رو به روش، نقش حیاتی در این لحظه داره... با احترام سر خم کرد و لبخند لرزونی زد:
فقط یکم نگران شدم. مشکلی نیست...
بزاقش رو بلعید و اینبار مصمم رو به روی اون نماد شکوه خلقت ایستاد:
خب چه کاری از من برای مینهو بر میاد؟
بانوی ماه لبخندش رو محو کرد... جدی اما پر تحسین دختر مو نارنجی رو از نگاه گذروند ...
BẠN ĐANG ĐỌC
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfiction𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...