نفسش رو رها کرد و برای آخرین بار حمله کرد. مثل تمام بارهای قبل حمله دفع شد و تا زمانی که هر دو به نفس نفس بیوفتن متوقف نشد. چان قدرتمند شده بود و این رو میدونست. حالا میتونست برای مدتها رو به روش بایسته و فرمانده اول ناتاتورا رو به چالش بکشه. چانگبین حتی مطمئن بود که چان میتونه از این هم فراتر بده و شکستش بده ولی هنوز به اندازه کافی قدرت خودش رو بیرون نکشیده. صدای برخورد شمشیر هاشون با هم توی فضا پیچید و با مشتی که چان به سمتش روانه کرد و دفاعی که خودش انجام داد، هر دو به عقب پرت شدن
_ دیگه... فک کنم کافی باشهنفسش رو رها کرد و در جواب این حرف چان لبخند زد
_ اره برای امروز کافیه. شاهزاده جوان خسته شدن
و با لبخند به کریستوفر ادای احترام کرد. چان با صدای بلند خندید و شمشیر رو روی دیوار برگردوند.
_راست میگن که قدرت بدنی ارزش میاره. این اولین بارت بود که بهم احترام گذاشتی مگه نه؟
شمشیرش رو کنار شمشیر چان روی دیوار قرار داد و سرش رو به دو طرف تکون داد
_ در واقع دومین بار بود. اولین بار وقتی سن کمی داشتیم و برای اولین بار دیده بودمت بهت ادای احترام کردم
ابروهای کریستوفر بالا رفت و سرش رو تکون داد
_درسته... دومین بار... باید بیشتر مجبورت کنم تا بهم احترام بزاریصدای معترض چانگبینو از پشت سرش شنید ولی نایستاد و مستقیما از اتاق تمرین خارج شد.
نفسش رو رها کرد و حالا این نوبت خودش بود که از اتاق خارج بشه. لبهاش رو روی هم فشار داد و مستقیما به سمت جایی که فکر میکرد مینهو رو توش پیدا میکنه گام برداشت. قبل از رسیدن به اتاق دیدش. داشت به سمت اتاق میرفت. نفسش رو مثل آه رها کرد و به آرومی دنبالش گام برداشت. میتونست کنارش گام برداره و مواظبش باشه مگه نه؟ هنوز گام اول رو برنداشته بود که صدای سرفههای مینهو رو شنید. چند بار پلک زد و خواست بیخیال باشه ولی شدت سرفه های مینهو بیشتر و بیشتر شد. به سمتش دوئید و گرفتش.
_مینهومینهو تلاش کرد نفس بکشه. تلاش کرد به سمت چانگبین برگرده ولی شدت سرفه هاش اونقدری زیاد بود که حتی نمیتونست به درستی تنفس کنه. ناخودآگاه روی زانوهاش افتاد و همین باعث شد چانگبین بیشتر از قبل بترسه!
_مینهو چیشده؟ خوبی؟
شدت سرفه های مینهو داشت بیشتر میشد و چانگبین از سرخ شدن صورتش میتونست بفهمه که مینهو داره نفس کم میاره.درست لحظهای که حس میکرد تپش قلبش متوقف شده شدت سرفههای مینهو کم و کمتر شد. دست چانگبین روی کمر مینهو حرکت کرد و آخرین چیزی که قبل از بیهوش شدن مینهو دید، آستین خونی شدهی لباسش بود. مینهو... خون بالا آورده بود...
چانگبین در حالی که دستش رو کمر مینهو خشک شده بود، سعی کرد پلک بزنه و از عقلش کمک بگیره... به سرعت دست مینهو رو دور شونش انداخت و سعی کرد مینهو رو بلند کنه:
مینهو بلند شو بریم پیش پزشک سلطنتی...
مینهو با گرفتگی صدایی که بخاطر سرفههای پشت سر هم بود، لب زد:
من... خوبم چانگبین... پزشک... نمیخواد...
چانگبین با نگرانی به مینهو خیره شد و لبهاشو بهم فشرد:
باید بریم، ممکنه مسموم شده باشی.
مینهو مصنوعی خندید:
من... مسموم نمیشم چانگبین...
و با نگرانی لب زد:
چان... نگران میشه... من برم تو اتاق... و یکم استراحت کنم، خوب... میشم...
CZYTASZ
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfiction𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...