𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋7

970 244 76
                                    

دست مینهو رو گرفته بود و توی راهرو گام برمیداشت. باید فلیکس رو پیدا میکرد. مینهو رسما داشت به خاطر استرس زیاد از حال میرفت و این موضوع قلب و ذهن چان رو تحت فشار گذاشته بود. از آخرین راهرو عبور کردن و با ندیدن امگای مو طلائی بالاخره متوقف شدن.

_توی قصر نیست مینهو باید بیرونو بگردیم.

مینهو سرش رو تکون داد و تلاش کرد بغض توی گلوشو قورت بده. خوب میدونست فلیکس کوچولوش چقدر حساس و شکننده ست. فقط یه ضربه ی دیگه نیاز بود تا چینی احساسات و قلب برادر کوچیکترش که به خاطر اتفاق چند روز پیش ترک خورده بود، به طور کامل بشکنه و پودر شه.

_ب... بریم باغ... باغتونو... خیلی دوست داشت... ممکنه... رفته باشه اونجا

چان سرش رو تکون داد و به سمت درب اصلی راه افتاد. بعد از خروج از قصر، به سرعت مسیرشون رو کج کردن تا به سمت باغ برن. گشتن باغ خیلی طول نکشید ولی فلیکس اونجا هم نبود.

_فک کنم بهتره از چانگبین کمک بگیریم. اون فرمانده سربازاست. میتونه مجبورشون کنه هر خبری دارن بهش بگن.

قدمی به جلو برداشتن و خواستن سمت مقر سربازا برن که با دیدن سه برادر بزرگ چان، وسط راه متوقف شدن.

چان با نگرانی بزاق دهنشو بلعید... به هیچ­وجه نمیخواست جلوی امگای ترسیده کنارش کتک بخوره...

این نگرانی، به شکل فشار وارد دست مینهو شد. مینهو با پریشونی نگاهی به دستای تو همشون انداخت و به چان نگاه کرد:
چان شی؟

چان به مینهو نگاه کرد و مینهو با اطمینان پلکاشو بهم فشرد:
همه چی خوبه...

چان نفسی بیرون و سری تکون داد.
به ریچارد رسیدن.

_کریستفر میبینم خوب با شاهزاده مینهو صمیمی شدی... اینطور نیست؟

مینهو با حرص دست چانو فشرد...
چان جواب ریچاردو نداد. خواست بی توجه فقط مینهو رو از اون مکان دور کنه.
نگاهی به برادراش انداخت و برگشت. هنوز دو قدم بیشتر برنداشته بود که با لگدی که کمرش خورد روی زمین پرت شد. به موقع دست مینهو رو رها کرد تا اون رو هم روی زمین نکشه. مینهو ناخودآگاه فریاد کوتاهی زد و به چانی که روی زمین افتاده بود نگاه کرد. خواست به سمتش گام برداره که مچ دستش توسط کسی کشیده شد.

_شاهزاده... مشتاق دیدار

مینهو چند بار پلک زد. آلفای رو به روش چقدر میتونست وقیح باشه؟ دستشو از دست ریچارد بیرون کشید و به سمت چان رفت. کنارش نشست و بازوش رو گرفت تا کمک کنه بایسته.

_چان شی خوبی؟

چان چشمهاش رو بست و خودش رو کمی بالا کشید.
_خوب...

قبل از این که بتونه حرفشو تموم کنه، لگد محکم تام توی شکمش فرود اومد و دوباره روی زمین انداختش. مینهو حتی وقت نکرد فریاد بزنه یا به سمتش بره. دستش دوباره کشیده شد و مجبور شد بایسته.

𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ