با یک دست بارو رو گرفته و دست دیگشو، پیچک وار دور مینهو حلقه کرده بود تا مبادا امگایی که با حالت زار قدمهاشو رو روی زمین میکشید، با صورت زمین بیوفته...
_مینهو منو نگاه کن...
مینهو نگاه سر تا سر گیجش رو به چشمای چان دوخت:
هوم؟
چان بزاقشو بلعید و بازوی مینهو رو فشار آرومی داد:
هیونگت خوب میشه و از اون زندان صحیح و سالم بیرون میاد...چشمای مینهو دو دو میزد:
چرا ولیعهد باید بخواد فلیکسو مارک کنه...
چان دست بلند کرد و سر مینهو رو نوازش کرد:
یادت نیست؟ همون شب اول؟ نزدیک بود فلیکس رو بکشونه تو اتاقش؟
مینهو با یاداوری اون صحنه، از دنیای ماتش بیرون اومد و دستاشو مشت کرد:
یادم نبود...
چان دستشو رو شونهی مینهو گذاشت و به چشماش خیره شد:
بیا زودتر بریم این خبرو به چانگبین و فلیکس بگیم باشه؟مینهو دندوناشو بهم فشرد و از بین دندونهای بهم چفت شدش، نفس سنگینی کشید:
باشه...
حالا گام هاش محکمتر شده بودن. نگاه بیشتر افراد توی راهروها به سمت اون دو گرگینه برمیگشت ولی دو پسر هیچ توجهی بهشون نداشتن. با دیدن در اتاق مینهو سرعت گامهاشون بیشتر شد. مینهو در باز کرد و زودتر داخل شد. فلیکس، چانگبین و سلینا که روی تخت نشسته بودن به سرعت ایستادن. سلینا با دیدن چان و بارو توی دستاش، به سرعت جلو دوئید
_بارو...چان روباه رو توی دست دختر گذاشت و لبخند آرومی زد
_میتونی ببریش پیش پزشک قصر؟ حالش خوبه ولی برای اطمینان ببرش...
سلینا که چشمهاش با دیدن روباه کوچیکش براق شده بودن، با سرعت سرش رو بالا و پایین کرد. چان لبخند زد و بوسه ای روی پیشونی دختر کوچولو نشوند
_مواظب خودت باش و گریه نکن. حال بارو خوبه!
سلینا سرش رو تکون و از اتاق بیرون رفت. تازه اون موقع بود که چان متوجه فلیکسی شد که یقه مینهو رو گرفته بود و با گریه ازش سوال میپرسید
_هیونگ چیشد؟ هیونگ، هیونجین هیونگ کجاست؟_زندانه. همش تقصیر اون ریچارد عوضیه. این کارو کرده تا تو رو بدست بیاره. میخواد از هیونجین هیونگ سواستفاده کنه
فلیکس شوکه پلک زد و یه قدم به عقب برداشت. ولی همون یه قدم اون رو درست بین بازوهای چانگبینی قرار داد که با اخم به مینهو خیره بود
_منطورت چیه شاهزاده؟
مینهو اخم کرد و موهاش رو کشید
_ من دیدمش. هیونگو زده بود...
گلوش درد گرفت و قطرات اشک روی صورتش سر خوردن
_هیونجین هیونگو زده بود. اون یه عوضیه. اینکار رو کرده تا انتقام بگیره.فلیکس با تصور هیونگ قدرتمندش... با تصور زجر کشیدنش، خودش رو برگردوند و توی آغوش آلفاش اشک ریخت
_چانگبین... هیونگم...
دستهای چانگبین حامی وار به دور امگا پیچید و بوسه ای بین موهاش نشوند
_باید بریم پیش پدر و لونا. اونا... اونا میتونن هیونگو نجات بدن
مینهو اینو گفت و ذوق کرد. اونا میتونستن هیونگشو نجات بدن. همه چیز درست میشد اگه اونا وضعیت رو درست میکردن
فلیکس سرش رو روی شونه چانگبین برداشت
_یعنی بریم پیش مادر و پدر؟
مینهو سرش رو تکون داد و خواست به سمت در بره
_منم میام
YOU ARE READING
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfiction𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...