_"واووو... اینجا چقدر بزرگه"
مینهو بعد از پیاده شدن از ماشین، وقتی نگاهش به ساختمون باشگاه افتاد، با حیرت گفت و دست کای رو تو دستاش فشرد...
_"بریم تو؟"
_"بریم!"
و وقتی وارد ساختمون شدن، پیدا کردنِ قسمت مورد نظرشون اونقدرا هم سخت نبود... چون روی دیوارها پر بود از فلش هایی که برای راهنمایی بودن... و طولی نکشید که بخش کودکان رو پیدا کردن!
وقتی هردو وارد سالن شدن، با بچه هایی که با فاصله ی مشخص درحال گرم کردن بودن، مواجه شدن...
بدونِ مربی...
مینهو ناخودآگاه بیشتر به کای چسبید و کای اینو به خوبی میدونست که پسرکش احساس غریبی کرده...
_"اوه کای شی..."
و با شنیدنِ صدایی کسی که صداش زده بود، هردو به سمتش برگشتنن و با پسر سفید پوستی که با تاپ به رنگ نیلی کمرنگ وارد سالن شده بود، مواجه شدن...
و مثل همیشه اولین چیزی که نظر کای رو جلب کرد موهای صورتی و لبخند رو لباش بود...
_"سلام... بد موقع که نیومدیم؟"
_"نه... اصلا..."
سهون جواب داد و قدمی به اون دو نزدیک شد... به وضوح توجه ش به پسرکی که رسما به کای چسبیده بود، جلب شد...
_"خواهرزاده ای که ازش حرف میزدم..."
سهون بدونِ اینکه نگاهش رو از اون پسرک ساکت برداره، سری به نشونه ی تایید تکون داد
به سمت مینهو خم شد و دستی به طرفش دراز کرد: "سلام پسر جذاب... من سهونم..."
مینهو که انگار فهمیده بود ارتباط برقرار کردن با سهون اونقدرا هم سخت نیست، کمی از کای جدا شد و متقابلا به سهون دست داد: "منم مینهوعم..."
_"خوبه... پس تا زمانی که داییت میره و مراحل ثبت نام تورو انجام بده، ما میتونیم بیشتر باهم آشنا بشیم... نظرت چیه؟"
کای که تایید مینهو رو دیده بود، کم کم از اونجا خارج شد...
هنوز از آوردنِ پسرک به اونجا مطمئن نبود... اما طبق گفته ی پرفسور اون پسر قرار نبود خطرناک باشه و کای داشت اون رو با چشماش میدید...
به هرحال به اون پسر برای رسیدن به هدفش نیاز داشت، فعلا مجبور بود با احتیاط پیش بره!
.
_"با داییت خیلی صمیمی ای، درسته..."
سهون بعد از اینکه درباره سن و علاقه ش به رقص رو از پسرک پرسید، یهو اینو گفت و توجه مینهو رو به خودش جلب کرد...
_"درسته... داییم برام همه کار میکنه..."
_"مشخصه... اینکه بجای پدر و مادرت تو رو اینجا آورده..."
YOU ARE READING
From revenge to love [kaihun / chanbaek]
Fanfictionاز انتقام تا عشق (کامل شده) کاپل : کایهون • چانبک ژانر : رمنس • اکشن • اسمات خلاصه •° چی میشه اگه از یه جایی به بعد زندگیت بر پایه آتش بنا باشه؟ آتیشی که میسوزونه... هم زندگی خودتونو... و هم زندگیِ اطرافیانتون... به ظاهر اروم و گرمه... اما اگ رنگ...