های های *-*
فقط منم که حس میکنم بعد قرن ها برگشتم؟ ^-^
بی نظمی کردم و خودمم میدونم... شرمنده دیگه... تایمی برای نوشتن برام باقی نمیموند.
ولی خب، دوباره برمیگردیم سر نظم قبلیمون ^-^ آپ مثل قبل، هرهفته جمعه هاست.
اینم یه پارت نسبتا طولانی خدمت شما >.<
دوستتون دارم.
منتظر کامنت هاتون هستم 💜💙💜💜💜💜💙💙💙💙
_ بخاطر من اومده.
اون جمله ی لعنتی دوباره تو گوشش زنگ خورد و سهون رو وادار کرد نگاهش رو از کای بگیره و به سمت لوهان که تو چهارچوب در ایستاده بود، برگردونه.
لبهاش رو از هم فاصله داد تا از لوهان بخواد دوباره تکرار کنه، اما زبونش به کف دهنش چسبیده بود و قصدی برای تکون خوردن نداشت.اما لوهان... لوهان اون پسر رو اونقدر میشناخت تا سوالش رو از چشماش متوجه بشه.
_ آره سهون... بخاطر من اومده... نمیخواستم اینطوری بهت بگم اما...
برای یه لحظه با دیدن چهره ی سهون، مکث کرد... چطور میخواست اون جمله رو به پایان برسونه؟ با وجود اون چشمایی که بهش خیره بودن چطور میخواست ادامه بده؟اما اون لوهان بود...
برای گرفتن کای تلاش کرده بود و هرچقدر هم سهون براش ارزش داشت، اما بازم خواسته هاش تو اولویت بودن
و کای...
کای دقیقا مهم ترین خواسته ش بود که بهش رسید!_ میخوایم باهم قرار بزاریم و... الان اومده تا رابطه مون رو برای خانواده توضیح بدیم.
گفت...
اون جمله ی جهنمی رو به پایان رسوند.
بی توجه به سهون...
سهونی که تو یه لحظه فرو ریخت.
فکر میکرد با شنیدن اون جمله قلبش دیگه قرار نیست بزنه، اما چرا از همیشه تندتر میتپید؟
اونقدر تند که سهون رو میترسوند.
کای و لوهان؟جدی بودن؟
بدون هیچ قصدی نگاهش رو به سمت کای برگردوند... کایی که مثل همیشه آروم نبود و چشماش نگرانی رو فریاد میزدن.تکخندی زد و بغضی که تو گلوش داشت خفه ش میکرد، باعث شد به سرفه بیوفته.
نگرانش شده بود.
الان؟
حالا که سهون رو به بدترین شکل رها کرده بود و به سمت پسردایی ش قدم برداشته بود؟
میلی که برای فریاد کشیدن داشت و صدایی که مسلما همراهی ش نمیکرد._ تو چه عوضی ای هستی؟
بی اختیار اولین فکری که تو سرش شکل گرفته بود رو به زبون آورد.اما درد داشت.
عاشق اون عوضی بودن، درد داشت.
قلبش برای اون عوضی تند میزد و این درد داشت...
دست و پاش بخاطر اون عوضی سست شده بود و این درد داشت...
STAI LEGGENDO
From revenge to love [kaihun / chanbaek]
Fanfictionاز انتقام تا عشق (کامل شده) کاپل : کایهون • چانبک ژانر : رمنس • اکشن • اسمات خلاصه •° چی میشه اگه از یه جایی به بعد زندگیت بر پایه آتش بنا باشه؟ آتیشی که میسوزونه... هم زندگی خودتونو... و هم زندگیِ اطرافیانتون... به ظاهر اروم و گرمه... اما اگ رنگ...