Part 12

528 132 40
                                    

_ تو فکر پیدا کردن یه دوست دختر برای این پسر باش.


کای نگاه آخری به بکهیون که رسما به سهون چسبیده بود، انداخت و با لحن جدی ای گفت و باعث شد جفتشون بخندن.

با دیدن بکهیونی که با خنده بهش خیره بود، لباشو کج کرد و باعث شد بک با شدت بیشتری بخنده.


_ واوووو... حسودی بهت میاد.


بک با ابروهای بالا رفته گفت و پشت بندش صدای اعتراض آمیز سهون بلند شد.


_ هیووونگ...


_ جدی میگم هون...


بک گفت و همون برای نشستن اخم محوی بین ابروهای کای کافی بود.


قبلا گفته بود کنار سهون گاهی اوقات، کنترل رفتارهاش از دستش خارج میشد؟... مرز بین بازیگری و واقعیت رو گم میکرد.


_ به چه حقی هون صداش میزنی؟


اینم یکی از مواردش...


کای پرسید و چشمای سهون گرد شدن و صدای خنده ی بک بار دیگه فضا رو عوض کرد.


_ بیا بیا... مال خودت... نخواستیم...


بک که کم کم داشت بخاطر اخم و نگاه جدی کای معذب میشد، گفت و سهون رو به طرفش هل داد و باعث شد دوباره سهون و کای کنار هم وایستن.


_ جدی بودی؟


سهون با بهت خندید و زیر گوش کای، زمزمه وار پرسید.


_ زیادی می‌چسبه بهت...


کای با جدیت به چشماش خیره شد و هشدار داد و سهون درحالی که چشماش می‌خندید، لباشو تو دهنش کشید تا از شکل گرفتن لبخند جلوگیری کنه.


_ اینجاست؟


صدای لوهان توجه همه رو به خودش جلب کرد.


_ آره... همینجاست!


چان اینبار جواب داد و سهون به رودخونه ای که طبق گفته ی کای، خلوت نبود، خیره شد.


قشنگ بود...


بوی زندگی میداد...


بوی طبیعت!


_ عجب جاییه!


درحالی که لبخندش دوباره رو لباش نشسته بود، گفت و نگاه کای رو به سمت خودش برگردوند.


.


_ بیا بشینیم اینجا...


کای گفت و با گرفتن دست سهون، اونو به سمت سنگی که کنار رود خودنمایی میکرد کشوند. سهون رو روی سنگ نشوند و خودش هم کنار سنگ، روی سبزه ها نشست.


_ اینطوری حال نمیده...


سهون با دیدن کایی که رو سبزه ها نشسته بود و به دستاش تکیه داده بود، گفت و به یکباره از جاش بلند شد و ثانیه ی بعد دقیقا کنار کای نشست و متقابلا کمی خم شد و به دستاش تکیه داد و نفس عمیقی کشید.

From revenge to love [kaihun / chanbaek]Where stories live. Discover now