Part 32

534 133 55
                                    

سلام عزیزای دل 🤗
نظرات هفته ی قبل همشون جا موندن و من واقعا شرمندم :(
واتپد بازی درآورده و من عملا نمیتونم به نظرات جواب بدم :/ اگه کسی می‌دونه باید چیکار کنم، بهم بگه 🙏🏻💜

امیدوارم از پارت لذت ببرید 😉💜

.
.
.

هیچوقت... حتی تو دورترین نقطه از ذهنش هم فکر نمی‌کرد یه روزی برسه که قلبش اونقدر درگیر چیزی بشه.
اما حالا صحنه ی روبه روش داشت بهش ثابت میکرد، دنیا اصلا قرار نیست با افکارش پیش بره.
با حس سوزش کف دستش که بخاطر مشت کردنش، ناخوناش تو پوستش فرو رفته بود، به خودش اومد.
حالا نوبت سوزش چشماش بود و پشت بندش تار شدن صحنه‌ی روبه روش.
قرار نبود به همین راحتی به گریه بیوفته... قرار نبود به همین سادگی ببازه.
مشتش رو محکم تر فشرد و نفس عمیقی کشید تا به اون اشک های لعنتی اجازه ی باریدن نده.
_ از کایِ من فاصله بگیر...
با حرص، زمزمه وار از بین دندون های چفت شده ش غرید و دقیق تر به کایی که درحال بوسیدن سهون بود، خیره شد.
کایِ من؟
کایِ لوهان؟
اصلا کای هیچوقت برای اون پسر بود؟
کِی وقت کرده بود تا این حد شیفته ی اون پسر بشه؟ اونم لوهان؟
نفس لرزونش رو به بیرون فرستاد و پلکاشو روهم گذاشت تا برای لحظه ای هم شده اون صحنه از جلوی چشماش محو بشه.
کای بد کرده بود.
در حق لوهان...
در حق سهون...
و دوباره در حق لوهان.
سهون یکی از عزیزترین هاش بود و کای دقیقا خودشو بین اون دو قرار داد تا در نهایت لوهان با نفرت به صحنه ی روبه روش خیره بشه.
قلبش می‌سوخت...
نمیدونست چه حسیه... حسادت؟ خشم؟ نفرت؟
تنها چیزی که میدونست این بود که حس میکرد بهش خیانت شده.
کایی که بهش قول موندن داده بود و سهونی که به همه گفته بود از کای بریده.
چشماش رو به آرومی باز کرد و اینبار به کایی که بوسه رو قطع کرده بود و پیشونی ش رو به پیشونی سهون تکیه داده بود، خیره شد.
_ نباید اینکارو میکردی.
بی اختیار پوزخندی زد و با لحن آرومی که درعین حال از خشم پر شده بود، زمزمه کرد.
پاچرخوند تا از اون جهنم فرار کنه... باید حداقل به قلب خودش رحم میکرد.
قلبی که به شدت درد داشت.
و دوباره این سوال تو ذهنش شکل گرفت:
از کِی تا اینقدر عاشق اون پسر شده بود؟
قدم هاش نامنظم و کوتاه بودن و با همون قدم ها از اون راهرو گذشت و بی توجه به منشی ای که متعجب بهش خیره شده بود، به سمت خروجی قدم برداشت.
_ لوهان؟
با شنیدن صدای آشنایی، قدم هاش ناخودآگاه متوقف شدن و با گیجی سرشو بالا آورد.
_ لوهان؟
دوباره صدا زده شد و اینبار سرشو به طرف پسری که با قدم های بلند خودش رو بهش رسونده بود، برگردوند.
_ سوهو هیونگ...
_ پسر چی شده؟
سوهو با نگرانی از دیدن حالت عجیب اون پسر و حالا برق تو نگاهش، پرسید.
_ هیونگ...
لوهان زمزمه وار نالید و سوهو با نگرانی ای که بیشتر شده بود، دستشو به بازوی پسر رسوند.
_ اتفاقی افتاده؟
_ سهون...
لوهان با همون لحن قبلی گفت و کنجکاوی سوهو رو بیشتر کرد.
_ سهون چی؟
_ سهون داره هممون رو فریب میده هیونگ...
لوهان با بی تفاوتی ظاهری گفت و باعث شد دست سوهو به آرومی از روی بازوش سر بخوره و هیونگی که با نگرانی قدمی به عقب برداشت.
_ هممون رو...

From revenge to love [kaihun / chanbaek]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن