به یکباره خندید...
هنوزم نمیفهمید که کای دقیقا چی میگه، فقط حس میکرد داره باهاش شوخی میکنه و سهون نیاز داره اون لحظه بخنده.
_ واقعا که، از اونجا با کلی نگرانی اومدم تا اینجا که چنین شوخی ای رو باهام بکنی؟
درحالی که با بیخیالی میخندید گفت و دستی به موهای صورتی رنگش که رو صورتش ریخته بود کشید.
_ اگه شوخیت تموم شد، من برم لباس عوض کنم... نگاه چطوری اومدم بیرون.
انگار خیالش راحت شده بود. خمیازه ی کوتاهی کشید و درحالی که با انگشت هاش، موهاش رو مرتب میکرد، گفت و بعد از تموم شدن جمله ش، با مکث کوتاهی پاچرخوند تا به سمت عمارت بره.
اما قبل از اینکه حتی یه قدم برداره، ایستاد... کایی که با گرفتن دستش، متوقفش کرد.
_ سهون...
به آرومی صداش زد، اما هنوزم لحنش سرد بود... لحنی که برای سهون شدیدا ناآشنا بود.
_ دارم جدی حرف میزنم.
لحن جدیش اون جمله رو تصدیق میکرد، اما چرا برای سهون اینطور نبود؟
_ قرارمون از اول همین بود، هیچکدوممون بچه نیستیم و باید منطقی باهاش برخورد کنیم.
_ منطقی؟
جمله ی کای به پایان رسید و بلافاصله سهون با گیجی پرسید.
خوبه، حداقل به مرحله ی گیج بودن رسیده بود.
_ ببین حتی الانم اگه بگی شوخیه، میخندیم و تمومش میکنیم.
حالا لحنش بوی خواهش گرفته بود.
چشماش داشتن التماس میکردن.
و کایی که درمونده تر از همیشه، هیچ کاری از دستش برنمیومد.
مثل مجسمه اونجا ایستاده بود و به عوض شدن حالات صورت سهون خیره شده بود.
و سرنوشتی که تا اون حد دستاشو بسته بود.
_ میخوای جدا بشیم؟
لحن سهون هنوزم گیج بود... اون موقعیت داشت بهش دهن کجی میکرد.
_ آره، خسته شدم.
_ داری دروغ میگی...
و سهونی که با بی صبری جواب داد و پوزخند عصبی ای رو لباش نشست.
_ مشخصه که داری دروغ میگی... امکان نداره... تو..تو خودت اومدی سراغم... بهم گفتی بیا امتحانش کنیم...
داشت از دیدن حالات سهون دیوونه میشد، اما برای اینکه وا نده، به آرومی سرشو پایین انداخت و به زمین زیر پاهاش خیره شد.
_ کای به من نگاه کن.
صدای سهونی که حالا لحنش جدی تر شده بود، تو گوشش پیچید.
YOU ARE READING
From revenge to love [kaihun / chanbaek]
Fanfictionاز انتقام تا عشق (کامل شده) کاپل : کایهون • چانبک ژانر : رمنس • اکشن • اسمات خلاصه •° چی میشه اگه از یه جایی به بعد زندگیت بر پایه آتش بنا باشه؟ آتیشی که میسوزونه... هم زندگی خودتونو... و هم زندگیِ اطرافیانتون... به ظاهر اروم و گرمه... اما اگ رنگ...