_"شت... کجا گذاشتمش؟"
صدای پسری که به شدت با سیستم ها مشغول بود اون رو به خودش آورد و باعث شد نگاهش رو به سمتش برگردونه...
بک که نمیدونست چهارسو رو کجا گذاشته، با کلافگی داشت اطرافش میگشت و با بی نتیجه بودنِ جست و جوش عصبی شد و به طور کامل از جاش بلند شد و شروع کرد به چرخیدن دور خودش...
_"داری چیکار میکنی؟"
چان که از وقتی که بک رو به مغازه ش رسونده بود، یه گوشه نشسته بود تا کار اون پسر تموم بشه، پرسید و توجه بک رو به خودش جلب کرد...
_"نمیدونم چهارسو رو کجا گذاشتمش... باید این پیچ هارو سفت کنم..."
همونطور که به چان جواب میداد، با اخمی بین ابروهاش وسایل رو از روی میز بلند میکرد تا ببینه زیر اوناست یا نه...
_"هووووف... نیست نیست نیست..."
غر زد و چان رو به خنده انداخت...
اون پسر به طرز عجیبی قابلیت این رو داشت که لبخند رو لب بقیه بیاره... و چان هنوز نتونسته بود دلیلی براش پیدا کنه!
وقتی دید اون پسر زیاد از حد کلافه شده، از جاش بلند شد و قدم هاش رو به سمتش برداشت...
_"بکهیون... اول آروم باش..."
و بازوهای اون پسر رو تو دستش گرفت و اون رو متوقف کرد و مجبورش کرد به چشماش خیره بشه....
_"یه نفس عمیق بکش..."
اما بک دیگه نیازی به اون نداشت، چون چشمای ترسناک اون پسر برای اینکه کمی آروم بشه، کافی بود... اما به هرحال به خواست چان، نفس عمیقی کشید...
چان با رضایت لبخندی زد و یکی از دستاش رو بلند کرد و به صورت بک نزدیک کرد...
بک با کنجکاوی به حرکت اون دست خیره شده بود و درنهایت دست چان به سمت گوشش رفت و چیزی رو از بالای گوشش بیرون کشید...
و ثانیه ی بعد این چان بود که داشت اون ابزار کوچیک رو جلوی چشمای بک تکون میداد...
بک به سرعت چهارسو رو از دست چان قاپید و با نگاهی که ازش حرص میبارید، بهش خیره شد...
_"حیف که الان بهت نیاز دارم... وقتی کارم تموم شد تو رو جلوی در مغازه دارت میزنم تا بقیه ی وسایلا یاد بگیرن که نباید با صاحبشون شوخی کنن..."
خطاب به اون ابزارک که تو دستاش بود گفت...
چان با بهت خندید... اون پسر طوری حرف میزد که انگار واقعا اون چهارسوی بیچاره خودش با پای خودش رفته بود پشت گوش بک!
بک که حس میکرد به خوبی اون ابزارک رو تهدید کرده دوباره پشت میزش نشست و مشغول کارش شد...
چان که هنوزم نمیتونست رفتارهای اون پسر رو درک کنه...
و قسمت فان ماجرا این بود که هیچ علامتی از شوخی تو صورت اون پسر دیده نمیشد...
YOU ARE READING
From revenge to love [kaihun / chanbaek]
Fanfictionاز انتقام تا عشق (کامل شده) کاپل : کایهون • چانبک ژانر : رمنس • اکشن • اسمات خلاصه •° چی میشه اگه از یه جایی به بعد زندگیت بر پایه آتش بنا باشه؟ آتیشی که میسوزونه... هم زندگی خودتونو... و هم زندگیِ اطرافیانتون... به ظاهر اروم و گرمه... اما اگ رنگ...