Part 14

522 137 72
                                    

تو آینه ای که رو به روش بود، به چهره ی خودش خیره شد.


صدای شیرآبی که باز بود، سکوت فضای توالت رو بهم میزد، اما کای همچنان به آینه ی روبه روش خیره بود.


بازم تو اون عمارت بود...

برای بار دوم!


سهون رو به اتاقش برده بود و بعد از بیرون اومدن از اتاقش، به بهونه ی شستن دست و صورتش، به توالت پناه آورده بود و حالا داشت به تصویر صورت نم دارش تو آینه نگاه میکرد.


آقای اوه رو از یه دردسر بزرگ نجات داده بود و اعتماد خودش و پسرش رو به دست آورده بود.


جای پاهاش داشت تو اون عمارت محکم و محکم تر میشد...


همینو میخواست، مگه نه؟


نفس عمیقی کشید و درحالی که به چشمای خودش خیره شده بود، سری به نشونه ی تایید افکار خودش تکون داد.


هیچ چیز دیگه ای مهم نبود.


نه خودش...


نه اون احساسات ناخواسته...


نه سهون...


تنها چیزی که اهمیت داشت انتقامش بود... بهای خون خواهرش بود... تاوان پس دادن اون مرد بود... خراب شدن اون عمارت و خانواده بود...


چیزی دیگه ای نباید اهمیت می‌داشت.


بار دیگه تندتند سرش به نشونه ی تایید تکون داد و درحالی که حتی متوجه نشده بود که نفس هاش تند شده، زیر لب زمزمه کرد:


_ هیچی... مهم نیست!


مستقیما به چشمای کشیده ی خودش خیره شد و ادامه داد:


_ نونا... نمیزارم...


_ نمیزارم این احساسات جلومو بگیرن!


نفسش رو با کلافگی به بیرون فرستاد و برای بار چندم دستاشو زیر شیرآب گرفت و آبی به صورتش زد و دوباره دستاش رو به سینک تکیه داد و درحالی که چشماش بسته بود، سرشو پایین انداخت:


_ حتی اگه تهش خودم نابود بشم... نمیزارم این انتقام اینطوری تموم بشه.


درستش هم همین بود.


احساسی که به سهون داشت یه عذاب وجدان ساده بود... و اون احساس ساده قرار نبود جلوی حس نفرتش رو بگیره.


خواهر بی جونش زیر خاک خوابیده بود و مینهویی که یتیم شده بود، هنوزم بعضی شب ها با کابوس از خواب بیدار می‌شد و چشم های وحشت زده ش قلب کای رو آتیش میزدن.


پس اون وسط احساسات لعنتی کای چه ارزشی داشتن؟


دستی به چشمای بسته ش کشید و با یه ضربه ی نه چندان محکم، شیرآب رو بست و از کنار سینک چند دستمال برداشت و بعد از خشک کردن صورتش، به سمت در رفت و به محض باز کردنش، ایستاد.

From revenge to love [kaihun / chanbaek]Where stories live. Discover now