Part 10

559 149 58
                                    

اما هنوزم همون بود... مردی که زندگیشو به آتیش کشیده بود.


و حالا دقیقا روبه روش ایستاده بود و با بیخیالی لبخند میزد...


و این کای بود که نامحسوس، نفس هاش به شمارش افتاده بود... باید خودش رو جمع و جور میکرد... باید خودش رو جمع و جور میکرد...

_"دوستی که میگفتی ایشونه؟"


آقای اوه با همون لبخند پرسید و پشت بندش صدای سهون تو گوشش پیچید.

_"بله پدر... کیم کای."

_"چهره ت خیلی برام آشناست جوون..."

کای بیشتر از اون نمیتونست سکوت کنه... اینطوری بهش شک میکردن، پس نفس عمیقی کشید و تعظیم کوتاهی کرد.


_"خوشحالم که از نزدیک می‌بینمتون... کیم کای هستم."


مرد سری به نشونه ی تایید تکون داد و به کای اشاره کرد تا روی یکی از مبل ها بشینه.


_"ایشون داییم هستن... لوهان هیونگ رو هم که میشناسی."


سهون دو نفر باقی مونده رو هم معرفی کرد و بعد از تعظیم کای، همه رو مبل نشستن.


_"خب جوون... کجا با سهون آشنا شدی؟... آخه خیلی کم پیش میاد که سهون دوستاشو بیاره خونه."


آقای اوه با همون لحنی که به سیاستمدارها میخورد، خطاب به کای گفت و کای به چشماش خیره شد و با لحنی که سعی میکرد مودب باشه، جواب داد: "خب، میشه گفت به وسیله بکهیون باهم آشنا شدیم."


_"بکهیون؟"


آقای اوه با ابروهای بالا رفته پرسید و کای سرشو تکون داد.


_"یکی از دوستام برای تعمیر سیستم های شرکت از اون کمک گرفت و از اون طریق کم کم باهم آشنا شدیم..."


مسلما نمیتونست دقیق بگه که چطور با سهون سر به هوا آشنا شده...


فرار کردن از دست محافظا؟


با یادآوری اون شب، بی اختیار داشت یه لبخند رو لباش شکل میگرفت، اما به سرعت خودشو کنترل کرد و دوباره توجه ش رو به به اون مرد داد.


_"شرکت؟"


مردی که سهون به عنوان دایی ش معرفی کرده بود، پرسید و کای رو وادار کرد نگاهش رو به سمتش برگردونه.


_"بله... احتمالا اسم کمپانی کی ام به گوشتون خورده؟"


کای که بحث رو رسونده بود به جایی که میخواست، با لبخند پرسید.


_"البته به گوشم خورده... چون همین الانشم یه قرارداد باهاشون بستیم."


و همون جمله برای پررنگ تر شدن لبخند کای کافی بود.


_"دقیقا... من مدیرعامل اون شرکتم... ۶۰ درصد از سهام اون کمپانی برای منه‌."


_"پس..."

From revenge to love [kaihun / chanbaek]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang