روال عادی ...

1.9K 106 35
                                    

قبل از شروع  اولین فیک واتپد من بودو خودم زیاد ازش راضی نبودم ....امیدوارم دوست داشته باشید










همیشه سرنوشت اونطوری که تو بخوای پیش نمیره همیشه زندگی اونجوری که فکر میکنی تموم نمیشه همیشه آرامش توی اوج بدبختی برات نمیمونه!
زندگی به همین سادگی برات راه و چاه گذاشته اگه راه
رو انتخاب کنی که هیچ ..ولی بعضی وقتا انتخاب کردن چاهی که نمیتونی آخر اون رو ببینی ممکنه برات دردسر ساز بشه شاید هم باعث مرگت شه! پس جلوی پاتو ببین و بعد قدم بردار چشم بسته راه رفتن ممکنه
بدجور به زمینت بزنه اونقدر بد که دیگه نتونی بلند شی!....

زندگی من جونگ کوک ، پسر ۱۹ساله سر به هوا تا الان خیلی خوب بوده میپرسین چرا چون تا الان با این دیونه بازیام هنوز زنده ام و بابام بلایی سرم نیورده البته اگه کتک های هر شبش رو بعد از فهمیدن اینکه
کجا بودم و چیکارا میکنم در نظر نگیریریم .
.............................................................

از فکر و خیال بیرون اومدم .باید حاضر میشدم . امشب قراره کلی بهم خوش بگذره ....تلفنم زنگ خورد چه جالب جیمین بود
_الو ...سالم چطوری پسر

+افتضاح لعنت به تو لعنت به من لعنت به زندگی

_باز چی شده داری پاچه میگیری ؟

+یه خبر توپ دارم برات

_میشنوم ..

+بابام تصادف کرده و ماشینش الان تعمیرگاهه

_چییییییییی الان حالش چطوره ؟

+با حال بابام چیکار داری اون خوبه ماشین داغون شد حاال با چی بریم ؟

_عه ...نمیدونم ...(یکم فکر کرد ..آره خودشه امشب تولدش بود نباید تو خونه بگذرونه باید هر چی هم شده امشب رو خوشبگذرونه )

_عام ببین ماشین با من نترس من میارم فقط باید زود برگردیم چون من حوصله دردسر ندارم

+کی داره از دردسر حرف میزنه مطمئنی کوک ؟اگه بابات بفهمه ایندفعه واقعا دیگه مردی

_تو آماده شو واسه این چیزا نمیخواد بترسی

تلفن رو قطع کردم باید هر طور شده سوییچ ماشین بابا رو کش میرفتم
از کتک های بعدش اگه بفهمه خبر داشتم اما خب من پسر ترسویی نیستم ریسک پذیرم ..












تهیونگ :

توی ماشینش دور از شرکت وایساده بود و به پلیس های اطراف شرکت که داشتن با کمک نامجون یسری برگه و فرم پر میکردن نگاه میکرد

_لعنت بهت کیم نامجون میدونم چه بلایی سرت بیارم اما الان وقتش نیست به موقع بلایی سرت میارم که خودت نفهمی از کجا خوردی !

عصبی بود حتی از دست خودش !بعد از پدرش تنها کسایی که بهشون اعتماد داشت نامجون و هوسوک بودن ...این از نامجون ..از هوسوک هم
خبر نداشت !و این اصلا به نفعش نبود چون الان تنها شخص قابل اعتماد براش پدرش بود.

༒Dëċëptïön༒✓✓Where stories live. Discover now