اون زندست ..!!

208 29 12
                                    





اول ووتتت ..








با خستگی چشم هاشو باز کرد ... تهیونگ ...اون رو بغل گرفته بود ....سرش روی سینه لخت اون بود .....به یاد داشت ...تک تک لحظه های دیشب رو یادش میومد .....لبخندی زد و سعی کرد ذوقی که داشت رو پنهان کنه.....

آروم سرش رو بالا آورد و به صورت غرق در خواب مردش نگاه کرد ....یعنی واقعا حقیقت داشت ؟..دیشب بالاخره شد ...بالاخره تونست ....میترسید تهیونگ رو رد کنه ...اما به قدری باهاش خوب بود و آروم پیش رفت که جونگ کوک حتی فکرش رو نمی‌کرد تهیونگ بتونه اینقدر خوددار باشه !

کمی خودش رو بالا کشید و  گوشه لبش رو بوسید ....بیشتر بالا کشید و لب هاش رو روی  هر دو چشم بسته اون گذاشت ......همین کارش باعث شد لبخند کوچیکی روی لب های تهیونگ بشینه ....اما از نگاه کوک دور موند ...چون کوک چشم هاش رو بسته بود. و تا میتونست با لب هاش جای جای صورت تهیونگ رو بوسه  میزاشت ......

بالاخره دست از این کارش کشید و کمی خودش رو عقب کشید ....که دست تهیونگ کمرش رو گرفت و اون رو کاملا روی خودش  انداخت .....هر دو تقریبا لخت بودن و همین باعث شد کمی خجالت بکشه ......

_ چرا لبام رو نبوسیدی؟.....

با چشم هایی که شاکی بودن ازشون می‌بارید ابرویی بالا انداخت. و حرفش رو زد ...جونگ کوک جوری  جای جای صورتش رو بوسید که لحظه ای یادش رفت چهره اون عوض شده ....اون دیگه پوست همیشگی رو ندارع !...

صورت اون سوخته ...ولی جونگ کوک باز هم اون رو می‌پرستید !دوستش داشت ...کنارش مونده بود .....جونگ کوک که تو فکر بودنش رو دید سریع جلو اومد و بوسه محکمی روی لب هاش گذاشت ......کمی عقب رفت و سرش رو توی گردن تهیونگ قایم کرد و لبخند ذوق زده ای زد .....

+ته ....

_جانم ....

+باورم نمیشه ....بالاخره ...

_که ما با هم سک.............

بی توجه به صورت تهیونگ سریع دستش رو بالا آورد و جلوی دهن  اون گذاشت .....اخمی کرد

+نگو ....اره اره همون اسمش رو نگو ...!!

_اویغغنفنیتستقسغمذهلیقیثفغعبقغسف

+چی؟

با دیدن این که با وجود دست خودش رو دهن اون نمیتونه حرف بزنه خنده کوچیکی کرد و دستش رو برداشت .......

_میگم هر چی بگذره بیشتر خجالتت می‌ریزه !میدونی چرا ؟...چون همین الان هم لخت روی من نشستی !....

با خجالت به موقعیتی که براش پیش اومده بود نگاه کرد و خواست  سریع از روی تهیونگ بلند شه...اولین قدمی که برداشت کمرش تیر کشید ....آخ بلندی گفت تهیونگ که تمام حواسش به اون بود از جاش بلند شد و بی توجه به لخت بودن هر دوشون بلندش کرد و به طرف حموم رفت ...........

༒Dëċëptïön༒✓✓Место, где живут истории. Откройте их для себя