بعد از رفتن نامجون و جیهوپ ،تهیونگ تصمیم گرفت به
جونگ کوک حداقل ماجرای خودش رو بگه که بتونه
یطوری راضیش کنه. برای مخفی شدن !خیلی با مشکل و
سختی رو به رو میشن........ اون باید از همون اول همه چی رو بدونه !به سمت پله ها رفت که جیمین و جین رو با دهن
باز دید وقتی دقت کرد فهمید یونکی جلوی اون دو وایساده و داره تمام و کمال هرچی میدونه و نمیدونه دو تا هم میزاره روش واسه اون دوتا میگه .....خندید !تهیونگ خندید.؟!!!!!! و این تازگیا توی این خونه خیلی پیش میومدطوری که هر دختری توی اون شرکت رویای دیدن خندیدن تهیونگ روداشت !بعد از. دیدن اونها از پله ها بالا رفت و بدون در زدن آروم وارد شد .....فکر کرد شاید کوک خواب باشه
نخواست بیدارش کنه اما با صحنه خوبی مواجه نشد
!جونگ کوک با اون چاقو نزدیک دستش !....................دیگه نفهمید چیکار میکنه بلافاصله دوید طرفش و چاقو رو خیلی سریع ازش گرفت چون جونگ کوک دراز کشیده بود تهیونگ با این کارش کاملا روش افتاده بود و به طرزی که تهیونگ چاقو رو گرفت لبه تیز اون چاقو باعث
خراشیدگی عمیق دستش شد اما اون زمان دست بریده شده تهیونگ اصلا مهم نبودتوی همون حالت شروع به داد و بیداد کردن کرد اون اصلا موقعیتش براش مهم نبود اما همون جوری که جونگ کوک دراز کشیده و تهیونگ تقریبا روش خیمه زده بود باعث بالا رفتن ضربان قلب پسر کوچیک تر شده بود اما پسر بزرگتر حتی به مدت ثانیه ای به این چیز ها فکر نمیکرد و فقط فریاد میزد
_تو داشتی چه غلطی میکردی تو لعنتی ...تو ...تو داشتی چی کار میکردی .....جون بی ارزشت برای خودت مهم نباشه برای اون هیونگت مهم نیست ؟برای دوستت جیمین ...تو میخواستی خودتو بکشی ؟واقعا میخواستی بکشی ؟؟.... با توام چرا لال شدی حرف بزن لعنتی
جونگ کوک بعد از شنیدن حرف های تهیونگ خندید اما با همون خنده اولین قطره اشک از گوشه چشمش مثل مروارید پایین اومد صورت اون رو به قرمزی میرفت
و این نشون دهنده این بود خیلی خودش رو نگه داشته که گریه نکنهاما باز هم نتونسته بود !با همون بغض ته گلوش
حرف ته دلش رو به تهیونگ زد شاید تنها کسی که الان بهش اعتماد کرده بود اون بود
:کدوم هیونگ ؟ حتی هیونگ واقعیم هم قصد زجر دادن
من رو داره چی داری میگی..... جالب نیست برات اینکه
جیمین هم به خاطر یونکی با من بوده که به اون برسه !
تهیونگ با هر کلمه کوک چشم هاش گرد تر میشد اما
حرفی برای گفتن نداشت منظور کوک از هیونگ واقعی
چی بود مگه یونکی برادر واقعی اون نبود !...
_م...منظورت چیه ؟ برادر واقعی ..؟
تهیونگ کمی فکر کرد اما تا به خودش اومد موقعیتی که
توش بودن رو تحلیل کرد و سریع از روی کوک پاشد و
کنارش روی تخت نشست..... سرش رو برگردونده بود که
حالت گیجی صورتش......... جونگ کوک رو متعجب نکنه کوک که همون حالت دراز کشید بود به تهیونگی که سر
برگردونده بود نگاه میکرد
YOU ARE READING
༒Dëċëptïön༒✓✓
Romance(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...