هنوز اونقدر حالم خوب نیست بتونم روی پاهای خودم راه برم اما نمیتونم یجا بشینم اینطوری دیونه میشم پس با کمک همون پسره که شبیه جوجه کوچولوی بچگیم بود از تخت پاشدم
تا آشپزخونه کمکم کرد پسر خوبیه اگه بتونم یطوری
مخشو بزنم چند روز اینجا بمونم عالی میشه اما خب دوست اون منو به این روز انداخته پس فعلا اینجا موندگارم...خوبه البته فعلا خوبه.......... صبحانه کامل بود اون واقعا آشپز عالیه ..........داشتیم صبحانه میخوردیم که با صدای در .....جیمین نگاه سریعی به من انداخت و بلند شد
+تو بخور من ببینم کیه این موقع صبح .......الان میام
سری به نشونه باشه تکون دادم .......رفت در رو باز کنه ......اما با صحنه خوبی مواجه نشد اینو از فریادش فهمیدم که باعث تعجب خودمم شده بود جونگ کوک
همون پسر دیشبی بود ؟!!!!!باورش سخت بود ....وقتی جیمین در رو باز کرد کوک بلافاصله بی جون افتاد بغلش اونقدر خسته و بی رمق بود و درد داشت که هیچی براش مهم نبود هیچی
...نه وضعیت خودش نه درداش الان فقط مهم مادرش بود که ازش خبر نداشت با وجود گفته های اون مامور هم باز آروم نگرفته بود
+کوک چت شده چه بلااااییی سرت اومده
جیمین در حالی که سعی میکرد کوک رو بلند کنه و ببره طرف مبل باهاش حرف میزد اما کوک نای حرف زدن نداشت .
تهیونگ با دیدن اون صحنه خودشو بهشون رسوند و جیمین کوک رو روی مبل دراز کرد و سریع رفت تا جعبه کمک های اولیه رو بیاره ..تهیونگ به چهره غم زده پسر نگاه کرد این پسر چقدر درد کشیده بود که حالا به این روز افتاده بود با دیدن اون درد های خودش رو فراموش کرد واقعا دیدن درد بقیه تا حالا براش اهمیت نداشت اما این پسر .... انگار همه چیش با همه فرق داشت ....
ماشین رو که جلوی بیمارستان پارک کرده بود برداشت پدرش به هر بهانه ای بود اونو از بیمارستان بیرون کرده بود حالا باید میرفت خونه واقعا چرا فضولیش گل کرده بود که بفهمه چرا مگه پدرش با کی قرار گذاشته بود که
نمیخواست جین بفهمه !اون تقریبا همه کاراش رو با هماهنگی با جین انجام میداد ...از این فکرو خیال بیرون اومد و طرف خونه خودشون حرکت کرد ...غافل از تمام اون اتفاقاتی که توی این چند ساعت توی خونشون افتاده !!
از خونه تا بیمارستان راهی نبود اما باید با ماشین میرفت این روزا با کارایی که کرده بود زیاد توی دید نباشه خیلی براش بهتره با این که دادن شرکت به
دست تهیونگ پسرش کار درستی نبود اما الان برای اینکه خودشو رو از این مخمصه نجات بده باید یکی رو فدا میکرد که نامجون گند زد به همه نقشه هاش ..
VOUS LISEZ
༒Dëċëptïön༒✓✓
Roman d'amour(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...