من تو رو دارم !

208 24 165
                                    

اول ووت 🥺

اتک. داریم //




_بسه ..فقط پنج دقیقه ...خوبه خودت گفتی همه چی عالیه ...اما الان دقیقا دو روزه فاکیه از این اتاق بیرون نیومدی ......

آروم با خودکاری که دستش بود پشت گوشش رو خاروند و بدون انداختن نگاهی به کوک برگه زیر دستش رو کنار گذاشت و برگه دیگه ای برداشت ....

+پنج دقیقه دیگه تمومه !

کوک عصبی از جاش بلند شد و کنارش روی مبل نشست  ...دیگه داشت دیونه میشد ...تقریبا واسه خوردن یک وعده هم اون مدارک و کاغذ پاره ها رو کنار نزاشته بود !

_کیم تهیونگ ....

با حرص گفت و سمت اون خم شد ...تهیونگ با شنیدن صدای حرصی پسر آروم خندید و بالاخره از اون کاغذا دست کشید ... به پسر  قرمز کنارش نگاه کرد  ...جونگ کوک با دستای مشت شده و اخمای تو همش بهش زل زده بود .. ......

آروم خم شد و با گذاشتم بوسه ای روی پیشونیش عقب کشید ....

_من خر نمیشم پاشو بریم پایین ..باید یک چیزی بخوری.....

+بیب فقط همینا مونده ببین چقدره یک ساعته تمومه .....

با تعجب از جاش بلند شد و به برگه هایی که تهیونگ اشاره کرد نگاه میکرد ....یک ساعت ؟...به برگه ها برای بار دوم نگاه کرد ....تا جایی که چشمش میدید برگه ها روی هم تا تقریبا سقف ادامه داشت ....

_تهیونگ فقط همین....فقطططط؟؟این فقطه؟..چرا یک طور میگی حس میکنم دو سه تا برگه بیشتر نیست ؟ لعنتی ...اینا کم کم هم باشن ۸۰۰ تا پوشه با  برگه های  صدتایی باید باشن!!!!.....

دستش رو گرفت و به طرف خودش کشید ....جونگ کوک که انتظارش رو داشت با اخم کیوتی روی پاهاش نشست

_هاا..هاا..چیه....گفتم تا پایین نیای خر نمیشم !اینطور نگام نکن .....

+یعنی اگه  برم پایین و غذا بخورم خر میشی ؟......نه...کاملا در اشتباهی تو تا آخر عمر یک خرگوشی !

_یاااااا کیم تهیونگگگگ

با  دیدن خندیدن تهیونگ خودش هم خندید ... دیدن چهره خندون اون .... باعث شد لبخند کوچیکی روی لب های خودش هم بشینه ..اما سریع لبخندش رو جمع کرد و از روی پاهاش بلند شد

دستش رو گرفت و بدون زدن حرف دیگه ای به طرف در کشید ...تهیونگ با لبخند کوچیکی به رفتار و کاراش نگاه میکرد ..اون پسر محشر بود ....وجودش کافی بود تا تهیونگ چند هفته بدون هیچ چیز اضافی بهش نگاه کنه و از زندگیش نهایت لذت رو ببره ....

بالاخره داخل آسانسور رفتن و وقتی در آسانسور بسته شد دست تهیونگ رو ول کرد ...البته که اخم های  تهیونگ درجا تو هم رفت و به دست های خودش که دیگه دست های کوچک وظریف اون پسر بینشون نبود نگاه کرد ....

༒Dëċëptïön༒✓✓Where stories live. Discover now