اول ووتتتتت.........
با عجله سمت خونه رفت و در رو باز کرد ....چیزی که باهاش مواجه شد ...چیزی نبود که حتی فکرش رو بکنه !.....سکوت .....سکوت ....سکوت .....
تاریکی کل خونه رو گرفته بود و حتی خودکاری که روی اوپن گذاشته بود سر جاش بود .....کنار پنجره های خونه کثیف و خاکی !...کمی جلو رفت و با پنجره شکسته داخل آشپزخونه مواجه شد .....
سرگرد بعد از حساب کردن پول تاکسی داخل اومد و اون هم از به هم ریختگی خونه ...کمی شوکه شد .....جلو تر رفت و پشت تهیونگ شوکه وایساد .....اما تهیونگ فقط به خونی نگاه میکرد که کف آشپزخونه ریخته شده بود ......
ضربان قلبش رو حس نمیکرد ....بی اراده چشم هاش دو دو میزد و خیلی ناگهانی قدرت پاهاش رو از دست داد ....قبل از اینکه روی زمین بیوفته سرگرد گرفتش ....ترسیده نگاهی به صورت زنگ پریده تهیونگ ...بعد به اون خون. روی زمین داد ......
بی حرف به تهیونگ کمک کرد تا روی صندلی بشینه ....اما چشم تهیونگ فقط روی اون تیکه بود .....همون قسمت رنگ شده با خون روی زمین .......
_جونگ کوک .......
تنها زمزمه صداش به گوش سرگرد رسید اما چیز عجیبی نبود .....به راحتی متوجه تمام حدسیات توی سر تهیونگ رو بفهمه .....اینکه پدرش به مین یانگ دستور مرگ کوک رو داده باشه !....
&تا وقتی این برگه طلایی دست منه..مین یانگ دست از پا خطا نمیکنه ....پس هر اتفاقی هم براش بیوفته ....نمیمیره!
_کارم به کجا کشیده .....اینکه به خاطر زنده بودن جونگ کوک .....باید منتظر باشم هر اتفاقی براش بیوفته و هیچ کاری از دستم بر نیاد!فقط بدونم که نمیمیره؟
&کی گفته کاری از دستت بر نمیاد ؟
با چشم هایی که نفهمید کی اشکی شده بالاخره چشم از اون صحنه برداشت و توجهش رو کامل به سرگرد داد .......
_چ....چه کاری ......
&با مین یانگ حرف بزن !....بگو حکم دستته....خودش میدونه چی داری و چقدر با ارزشه !...پس نترس و محکم حرف بزن .....من شمارش رو بهت میدم .......
آروم سرش رو تکون داد و لحظه ای بعد گوشی سرگرد توی دستش بود ....دستاش میلرزید ....ترس از دست دادن جونگ کوک ... حسی نبود به با خونسردی بخواد کاری بکنه ......
چند بوق خورد ....اما هنوز کسی برنداشته بود ......شاید خنده دار باشه ..اما آرزو کرد هیچوقت کسی اون گوشی رو برنداره...با آخرین بوقی که خورد به خودش اومد ....یکی گوشی رو برداشت .......
+الو؟........دوباره مزاحم !؟...اینجا مگه در و پیکر نداره یانگگگگگگگ ...هر کی بخواد واسه خودش زنگ میزنه ...کلی کار سر من ریخته !...باید بشینم هی تلفن جواب بدم !....
VOUS LISEZ
༒Dëċëptïön༒✓✓
Roman d'amour(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...