بالاخره تموم شد !

237 26 181
                                    

ووت ...کامنت 🙂❤️














امکان نداشت ...اتفاقی که افتاده بود  امکان نداشت واقعی باشه .. .....باورش نمیشد ....اون هلیکوپتر لعنتی داشت با جون ۱۵ نفر بازی میکرد ؟.... سر چی !؟ واقعا ارزشش رو داشت ؟وضعیت پاش اصلا خوب نیست و می‌دونست اگه همین طور ادامه داشته باشه نمیتونه تحمل کنه !.....

با زنگ خوردن گوشی جونگ کوک که هنوز دستش مونده بود یکی از دست هاشو که به یونگی تکیه داده بود برداشت تا ببینه کیه !....چون اون لعنتی تا چند دقیقه پیش حتی آنتن نداشت !...

شیون جلو اومد و با تعجب به گوشی توی دست رئیسش نگاه کرد ....اونم خوب میدونست یهویی برگشتن آنتن چیز عادی نیست !.....

گوشی رو برداشت... میدوست.. میدوست اون شماره ناشناس قطعا از هر غریبه ای بهش نزدیک تره ....پدرش !......

:تهیونگ.. امیدوارم تا الان بهت خوش گذشته باشه پسرم  !....

با خشم چشم هاشو بست و اون دستش که شیون گرفته بود تا نیوفته رو هم از بین دست های کارمند ش بیرون کشید ....کمی جلو رفت و با چرخوندن سرش دنبال پدرش بود ....اره ...اون داشت تماشاش میکرد ...اما چطور !!...

+چرا ....چرا باهام این کار رو کردی !....چرا باید مسبب مرگ این همه آدم پدر من باشه !...اونم به خاطر من !...یک راست سراغ خودم میومدی لعنتی !....

شنیدن خنده های پر صدای اون مرد ...روی مخش بود و هیچ جوره نمیتونست تحمل کنه !..... اون داشت به وضعیت تهیونگ می‌خندید ...این از هر چیزی دردناک تر بود !

:آروم باش ....هنوز که اتفاقی نیفتاده ....تازه اولشه .....

بی صدا خندید و چشم هاشو چرخوند ...با اینکه میدونست هیچ کس غیر خودش نفهمید ...چون به همه پشت کرده بود تا بتونه تنهایی با اون عوضی حرف بزنه !

+دیگه ازم چی میخوای....جونمو؟...باشه بگیر ...ولی این چهارده نفر چرا باید پای من بسوزن!...منی که تنها گناهم پسر تو بودنه!...

هیچ تلخی توی حرف هاش نبود ...کلمه کلمه حرف های تهیونگ مثل اسیدی بود که داشت ذره ذره وجود مین هو رو میسوزوند ...اما براش مهم نبود .....پس یا همون لحن جدیش ادامه داد

:طبقه بیستم ...منتظرتم ....بقیه رو بفرست برن ...نترس ...ساختمون قرار. نیست روی سرت خراب بشه !.....

شوکه از حرف مرد پشت خط  زد ...اخماش توی هم رفت و به چهره گیج و ترسیده بقیه نگاه کرد ... با جدیت تمام سمت اونها برگشت ‌..و ادامه  حرفش رو جوری زد که همه اونها هم بشنون!

+باشه ...پس اون هلیکوپتر لعنتی رو بفرست اینجا ....منم تا چند دقیقه دیگه اونجام !

:چون پسر حرف گوش کنی بودی باید بهت بگم در مورد بقیه هم نترس .. کسی نمرده ....شاید معتاد بودن زیاد به قهوه کار دستشون داده...وقتی کنار اون پودر، قهوه تلخشون رو میل میکردن باید فکر این موقع هم می‌بودن!

༒Dëċëptïön༒✓✓Where stories live. Discover now