من هم می‌خوام !

179 27 33
                                    

اول وتت 🤨🤨🤨



کنارش نشست ....خودت رو بی تفاوت نشون داد اما همه حرکاتش رو زیر نظر داشت !دست های مشت شدش رو زیر نظر داشت .....چشم های بسته اون رو زیر نظر داشت ......حتی دید که آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد برای اینکه موقع حرف زدن با کوک چشم تو چشم نشه !....چشم هاشو بست!

_۸ سالم بود !......که مادرم رو  از دست دادم!.......تنها کسی که داشتم پدری بود که خودش عاشق یک مرد دیگه شده بود !......خبری هم از برادر بزرگ ترم نداشتم !

+چی!......

_خواهش میکنم ...هیچی نگو !....بزار تا آخر حرفمو بزنم !.......بعد قضاوتم کن !......فعلا فقط گوش بده ...حتی اگه یک جاهایی از حرفام اذیتت کرد !بدون برای من گفتن  کلمه کلمه  این حرف ها زجر اوره ....ولی می‌خوام بدونی می‌خوام بدونی و بعد قضاوتم کنی!

دروغ بود ..اگه می‌گفت با شنیدن حرف های تهیونگ نترسیده !....اره ...کوک ترسیده بود و اصلا دوست نداشت ادامه حرف های اون رو بشنوه !اما کنجکاو بود ..میخواست بدونه  اون چیه که باعث شده  نگرانی رو توی چشم های تهیونگ ببینه ...درد رو از تک تک اجزای صورتش بخونه .....آروم سرش رو تکون داد ...همین باعث شد تهیونگ چشم هاشو ببنده و  نفس صدا داری از روی آرامش بکشه !

_بچه بودم !اما می‌فهمیدم !...می‌فهمیدم پدرم داره چیکار می‌کنه ...می‌فهمیدم شبا به جای اینکه صدای آه  و ناله زنونه از اتاقش بشنوم !میدیدم هر شب با یک پسر می‌خوابه !.....براش مهم نبود !...مرگ مادرم براش مهم نبود ....زندگی من مهم نبود

مهم نبود منی هم توی اون خونه وجود داره!....اون فقط میخواست خودش رو راحت کنه !.....اون کسی هم که عاشقش بود ازدواج کرده بود و یک پسر داشت !.اون مرد پدرت جئون جونگ کیونگ بود !......و ... پسرش درست هم سن من !..سهون ..برادرت !......

(عزیزان دو سه پارت اول رو بخونید میفهمید چی به چیه 😏✌️ یادتونه کوک رو تو کوچه خفت کرده بود ؟سهون رو میگم )

همه چی به همین روال گذشت و من هر شب  با اون صدا ها سر و کله میزدم !...تا اینکه پدرم ...به جونگ کیونگ گفت تا باهاش قمارکنه !..اونم سر زن حاملش .....میخواست ازش انتقام بگیره ....اون موقع مادرت ...تورو باردار بود !.....قمار این طور بود که اگه پدر من (مینهو)باخت ....من رو برای همیشه به پدرت (جونگ کیونگ)میباخت !...اما اگه پدرت میباخت ....باید مادرت رو برای همیشه ول میکرد ....

این وسط ...من بودم و پدری که انگار حتی ذره ای بهم اهمیت نمی‌داد و فقط به فکر انتقام از پدر تو بود!اونم چون به خاطر زنش  پدرم رو رد کرده بود !....

پدرت باخت ....اول زیر همه چی زد و گفت این کار رو نمیکنه !اما پدر من فکر همه جاش رو کرده بود !...مادرت اون شب تا سر حد مرگ رفت !.....اما خب .....نمرد!قصد پدرم دقیقا همین بود .......جونگ‌کیونگ ...با پسرش سهون... این همه سال پنهان شده بودن !....اما حالا ...با وجود بی مصرف شدن پسرش  اولش ...برگشت  تا از تو سو استفاده کنه !.....

༒Dëċëptïön༒✓✓Место, где живут истории. Откройте их для себя