ووت ....❤️🙂
_من خبر نداشتم ....باورش اینقدر براتون سخته ؟
با عصبانیت گفت و سرش رو برگردوند ..... سرگرد اما بی توجه به چشم های خستش که تازه به هوش اومدن تهیونگ رو نشون میداد اونو تحت فشار گذاشته بود و به زور میخواست ازش حرف بکشه ....
:دوربین های اون شرکت دروغ میگن ؟.....خودم دیدم ...نه تو ....نه کوک ....از اون قهوه های لعنتی نخوردید .....اما بقیه کارمندا به جز یکسری همه حداقل یک لیوان برداشتن !
_این دلیل نمیشه که من از ماجرا خبر داشته باشم !....جونگ کوک گرسنش بود و من هم میل نداشتم !همین !......
سرگرد جلو اومد. و با گرفتن بازوی تهیونگ اونو سمت خودش کشید و سعی کرد به چشم های اون زل بزنه و با اخم همه حرف هاشم بزنه !
:توی اون قهوه لعنتی یک پودر ریختن ....که اگه بدن یکیشون هم ضعیف میبود حتی کشنده بود !میفهمی یعنی چی؟
با بی حوصلگی به چشم های عصبی سرگرد نگاه کرد و حرفشو زد ......
_اما هیچکدوم نمردن و تنها کسی که بیشترین آسیب رو دید خودم بودم !...نمیبنید ؟....چرا اینقدر اسرار دارید کار من بوده ؟با زندان افتادن من چیزی گیرتون میاد ؟
:نه ...اما اگه بندازمت زندان ...واسه چند ماه میتونم راحت نفس بکشم ....چون کیم تهیونگی نیست برام دردسر درست کنه !...
_سرگردد......
:مگه دروغ میگم؟این روزا ...هر پرونده ای که زیر دستم میاد ...حداقل. یک بخش کوچیکش به تو مربوط میشه !......پس بهم حق بده به تو شک کنم .....
_ولی کار من نبوده ...من از کار های کیم مین هو خبر نداشتم .....
:اینقدر برات بی ارزش شده که دیگه پدر صداش نمیکنی ؟
سرش رو برگردوند تا چشم های لرزون. و عصبیش رو اون مرد. نبینه ....هرچی بود ...پدرش بود ...اما دیگه ارزش اون لقب رو هم نداشت .......
_نه ....نداره......پس تمومش کن و اینقدر روی مخ من راه نرو تنهام بزار ...میخوام بخوابم ....
با بی حوصلگی گفت و روی تخت دراز کشید ....بی توجه به سرگرد چشم هاشو بست و خودش رو به خواب زده .....سرگرد آه سردی کشید و پتوی روی تهیونگ رو بالا تر کشید .....
:تمام سعی خودمو میکنم تا توی دادگاه بهشون بفهمونم کار تو نبوده ....برو خدا رو شکر کن به خاطر وضعیت الانت نمیخوان بیای دادگاه .....
با ندیدن هیچ عکس العملی از تهیونگ به سمت در اتاق رفت و حتی بی توجه به کوک که با دیدن چهره سرد و آروم اون از جاش بلند شده بود ...اونجا رو ترک کرد......برعکس تهیونگ و جونگ کوک که الان در ارامش میتونستن استراحت کنن ....سرگرد راه زیادی داشت تا بتونه این پرونده رو ببنده....همه خانواده کارمندای شرکت شکایت کرده بودن و همین کار رو سخت تر میکرد ......
ŞİMDİ OKUDUĞUN
༒Dëċëptïön༒✓✓
Romantizm(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...