برام مهم نیستی !

327 43 13
                                    

کوک شنا بلدنبود .و این دقیقا چند دقیقه از پایین رفتن اون توی استخر گذشته بود وتهیونگ به هوای اینکه اون داره دنبال گردنبندش میگرده منتظرش بود غافل از
این که کوک داشت اون پایین به خاطر کمبود اکسیژن خفه میشد.

الان حدودامیشه گفت چند دقیقه هست بالا نیومده و لحظه به لحظه تهیونگ نگران تر میشه و بعد از چند ثانیه دیگه صبرش تموم میشه و میپره توی استخر اما با صحنه خوبی مواجه نمیشه

کوک ته استخر افتاده بدون هیچ تقلایی! برای نجات خودش ! بی درنگ طرفش میره و اون رو در آغوش میگیره و به سمت بالا شنا میکنه با هزار و یک سختی و مشکل بالاخره جسم بی جون پسر رو روی زمین میزاره حتی خودش به نفس نفس افتاده چه برسه به اون
که چند دقیقه زیر آب بوده!

برای اولین بار توی زندگیش دست و پاش رو گم کرده و این اصلا خوب نیست........ .جیمین که دلیل دیر کردن اونها رو برای برگشتن به خونه نمیدونست به طرف حیاط رفت و با دیدن اون صحنه کل وجودش از ترس آتیش گرفت ....آروم جوری که حتی خودش به زور بشنوه اسم جونگ کوک رو روی لب گفت و قطره اشکی از کنار چشم راستش چکید این صحنه عجیب براش آشنا
بود !

دیگه چیزی نفهمید و وقتی دوان دوان خودش رو بالای سر کوک رسوند شروع به CPRکردن کوک کرد دستاش رو به حالت ضرب در روی قفسه سینه کوک گذاشت و بعد از چند شوک باید تنفس مصنوعی میداد.......

بدون هیچ وقفه ای به لبای پسرک نزدیک شد اون باید کوک رو نجات میداد لباش رو ..آروم روی لبای کوک گذاشت وشروع به دادن تنفس مصنوعی کرد.....تهیونگ با دیدن لب های جیمین روی لب های کوک روی برگردوند........

نمیدونست چرا اما اصلا از اون صحنه خوشش نیومده بود.... بعد از چند با سی پی ار و تنفس های مصنوعی پی در پی جیمین خیلی سریع آب زیادی از دهن کوک بیرون پرید... ...به سرفه افتاده بود و برای بهتر نفس کشیدن به پیراهن آبی آسمانی که الان به تنش چسبیده بود چنگ زد چهره بی رنگش بعد از چند دقیقه دوباره رنگ گرفت

جیمین برای پرسش حالش جلو رفت و چهره نگرانش رو به کوک نشان داد

+کوک حالت خوبه؟میتونی وایسی سر پا ببینم الان منو ببین نگاه من کن بگو خوبی خواهش میکنم منو ببین کوک

اما جونگ کوک بی حال تر از اون بود که بخواد جوابی بده و همون جای اول  که الان نیم خیز شده بود ...دراز کشید تهیونگ که تمام این بی حالی ها و بی جواب گذاشتن سوال های پی در پی جیمین رو دید به طرف اون رفت

  بعد از چند ثانیه خیره شدن به جونگ کوک وقتی دید قرار نیست حرفی بزنه جونکوک رو با دستای خودش بلند کرد تقریبا اون رو در آغوش گرفته بود !و به طرف
خونه حرکت کرد جیمین که انتظار همچین چیزی رو نداشت عین سرباز مطیع و سربه زیر پشت تهیونگ حرکت کرد اما قسمت جالبش برای جیمین اونجایی
بود که حتی خود کوک هم اعتراضی نکرد سرش  رو  روی سینه تهیونگ گذاشته بود ...و توی بغل تهیونگ چشماشو بسته بود ..!

༒Dëċëptïön༒✓✓Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ