دوسم داری؟

208 24 16
                                    

_اگه هر طور خودم دوست دارم این تکیه گاه را ببینم ببینم من اون رو به عنوان معشوقم میخوام ...!!!!!  اونم برای همیشه ...

با این حرف جونگ کوک تهیونگ بلافاصله سرش رو بلند
کرد و به پسر کوچیک تر با تعجب نگاه کرد ...اگه نخواد
دروغ بگه .....لحظه ای دلش لرزید اما اون باید مثل نقشه  پدرش پیش میرفت...... پس سریع چشم هاش رو از پسرک دزدید و بلند شد به طرف در رفت اما قبل از خارج شدن دوباره به طرف جونگ کوک چرخید نگاهش به چشمای اون  بود دستاش رو بالا آورد و شروع به باز کردن دکمه های لباسش  کرد ....اما لباسی دیگه  زیر اون داشت

!جونگ کوک که از این حرکت پسر بزرگ تر ترسیده بود
کمی به عقب رفت اما تهیونگ  لباسش رو در اورد به طرف اون پرت کرد و سریع به طرف در رفت

+من میرم ویلچرت رو بیارم تا وقتی برگردم لباست رو
عوض کن نمیخوام با این ببرمت پیش پدرت تا بهونه ای
دستش بدم برای بیشتر عذاب کشیدن خودم !

فرصتی به جونگ کوک نداد و از اتاق بیرون رفت جونگ
کوک اما هنوز توی شوک اون جمله ای بود که به پسر بزرگ تر گفته بود.... اون پسر بزرگ تر رو دوست داشت اما میترسید از وابسته شدن به اون واقعا  حرف های تهیونگ درست بود ؟پس چرا وقتی غیر مستقیم به اون گفت که اون هم دوستش داره ...تهیونگ ایطور رفتار کرد!!

جونگ کوک کاملا گیج شده بود!

بعد از بیرون رفتن از اتاق به طرف دست شویی رفت و گوشی رو بالاخره برداشت ... همونطور که انتظار داشت بیست تماس بی پاسخ اون هم از اون دو تا بی دست و پا.... نباید اونها رو وارد این بازی میکرد حالا میترسید اون  دو نفر کار دستش بدن

حتی این کار ساده ای که ترسوندن کوک بود هم درست انجام نداده بودن! و اگه تهیونگ دیر میرسید مین یانگ کار خودش رو کرده بود ...با این فکر اخم هاش توی هم  رفت تحمل نداشت و حالا از دست هر سه اونها عصبانی  بود ...

مین یانگ.... هانبین و هانسول !

همه چیز طبق نقشه پیش رفته اما حالا باید درسی به اون سه تا موش کثیفی بده  تا کمی آروم بگیره  اونها به قصد آزار جونگ کوک نزدیک بود کارشون به تجاوز بکشه!

ریسک کرده بود و حالا پشیمون بود ...دیدن جونگ کوک توی اون  وضع حال و اوضاع اون رو بد جور خراب کرده بود ....دوباره یاد اون زخم و کبودی های پسرک افتاد.... لبای خشک شده و چشمای اشکی اون دلش رو بد جور
لرزونده بود.... اما اون هیچوقت قرار نبود منطق عقل رو به منطق قلبش ببازه!پس بلافاصله یکی از خدمتکارا اونجا رو صدا زد

تا ویلچر رو برای جونگ کوک ببره و خودش به طرف خونه هانبین رفت ...میدونست اون و هانسول تنها کسانی نیستند که از این ماجرا خبر دارند اما فعلا تلافی بی تجربگی و خلاف دستور اون عمل کردن روباید میدادن!!
__________________
























༒Dëċëptïön༒✓✓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora