آروم چشم هاشو باز کرد ....به روشنایی روز عادت نداشت اونم وقتی اوج خوابش تازه شروع شده بود .....جونگ کوک تا صبح بیدار بود ....
اونقدر فکرش مشغول بود که نفهمید کی هوا روشن شد و حالا خورشید دقیقا وسط آسمون جا خوش کرده بود و جونگ کوک هم مثل کنه به تختش چسبیده بود .......
_بهت گفتم پاشو !
+فقط پنج دقیقه ......خواهش میکنم تهیونگ !........
با بیخیالی به سمت در رفت و با تأسف سرش رو تکون داد ........
_باشه ...ولی اگه یهو جیمین رو بالا سر خودت دیدی که داره موهاتو یکی یکی و با دقت میکنه تا یدونه هم تو سرت نزاره نگی نگفتی !.....
همین جمله کافی بود که جونگ کوک بی توجه به آلارم مغزش که هنوز هم خاموش بود و سیماش که از شدت بی خوابی اتصالی کرده بود با چشم های گرد میخ کوب روی تخت بشینه و به تهیونگ نگاه کنه .......
+نگو .....اون از کجا فهمید ما اومدیم کره !... قطعا منو میکشه ....اون شوخی حالیش نیست !
به راحتی نگرانی و ترس رو توی چشم های جونگ کوک دید ....اینقدر از جیمین میترسید ؟...این ترس رو نسبت به تهیونگ هم داشت ؟
_از نظر من اون فقط یک جوجه عصبانیه که یونگی چهار دست و پا چسبیده بهش تا بالا نیاد و با همون چهره قرمز شده به یک جنازه تبدیلت نکنه !
+تهیونگگگگگگگ جای روحیه دادن به من برو پایین ..._موهاشو چند زد و از روی تخت بلند شد _منم خودم رو آماده کنم بیام پیشتون.....
آروم سرش رو تکون داد و بی توجه به یقه باز لباسش پایین رفت .......وقتی جیمین رو دید که با پای راستش رو زمین ضرب گرفته و یونگی هم کنارش نشسته تا هر زمان که وقتش شد بتونه مهارش کنه ...آروم خندید و جلوی اونها نشست .......
+بقیه چرا نیومدن ؟....
/ببخشید ولی شرکت اقا رو بدیم گدای سر کوچه بچرخونه ؟.....
+جیمین آروم باش ....ممنون که به فکر بودید!.....به موقش برای همتون جبران میکنم .....
بی توجه به تهیونگ سرش رو روی مبل گذاشت و با اخم چشم هاشو بست ....یونگی بی صدا خندید. ...چهره اون پسر حتی وقتی میخواست جدی باشه کیوت و خنده دار بود ......
سعی کرد توجهش رو به تهیونگ بده و موضوعی که بدجور ذهنش رو درگیر کرده رو بگه !پس سرش رو بالا آورد و به چشم های اون نگاه. کرد ....اما فهمید ....دید که اون ذهنش مشغوله و داره عمیق به یک چیزی فکر میکنه ....
دید که اخماش تو همه و سعی داره دست هاشو مشت کنه .....دید که بی توجه به اون دو نفر نفس بلندی کشیده و داره با تکون دادن سرش سعی میکنه ذهنش رو از اون همه فکر و خیال دور کنه !....یونگی همه اینها رو توی چند ثانیه از رفتار و حرکات تهیونگ فهمید ......
YOU ARE READING
༒Dëċëptïön༒✓✓
Romance(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...