خیانت

227 24 20
                                    

اول وتت😀




با خنده پشت جونگ‌کوک‌راه می‌رفت  تازه از بیمارستان مرخص شده بود...و تهیونگ انگار همراه بیمار بود!....حتی از کوک هم سرحال تر به نظر می‌رسید ........جونگ‌کوک‌ واقعا قابل پیش بینی نبود ....وقتی  اون پرستار وارد اتاق شد و جونگ کوک دیر متوجه اون شد ......

گوشای تهیونگ دیگه اجازه استراحت نداشتن...چون جئون مدام حرف میزد و  می‌گفت نباید تهیونگ اون کار رو میکرد ....با خنده دوید و دستش رو گرفت ولی جونگ کوک باز داشت راه می‌رفت ...

+کوک  وایسا

_ولم کن یک تیکه ابرویی که پیش اون پرستار داشتم رفت ....تقصیر تو بود ....چرا اون کار رو کردی ؟

+مگه من بوسیدمت؟تو بودی که اول منو بوسیدی!

_اره ...ولی تو میدونستی اون دختر اونجاست  و باز ادامه دادی !.......

+هی کافیه..کاریه که  شده دیگه نمیشه  به عقب برگشت .....

_اره ولی نباید این کار رو میکردی ...

+من کاری نکردم ...

_من بودم کشوندمت رو خودم و به لبات زل زدم !.....

+خوبه خودت داری اعتراف می‌کنی !....

با تعجب سر جاش وایساد و طرف تهیونگ برگشت ...اما اون از کنارش رد شد و بی توجه به چهره مات و مبهوت کوک خندون سوار ماشین شد .....این روی تهیونگ ...خب طبیعی بود اون طور با دهن باز خشکش بزنه ...چون تا حالا تهیونگ رو اینطور ندیده بود !




____________________________________









با خستگی روی صندلی که با کمک اون  زن مهربون گیر آورده بود نشست ....بعد از خداحافظی طولانی که با تهیونگ داشت ...حالا توی  هواپیما خسته روی صندلی ولو شده بود .....اونقدر خسته بود که چشم هاش کم کم گرم شد اما با صدای گوشی سریع از خواب پرید ......تهیونگ بود ....اروم خندید و گوشی رو برداشت

_ده دقیقه هم نمیشه ازت خداحافظی کردم .....

+باید بگم ببخشید که دلم برات تنگ شده ؟

_توی همین ده دقیقه ؟

+توی همین ده دقیقه...!

لبخند روی لباش بیشتر شد و با ذوقی که توی صداش معلوم بود سعی کرد اوج هیجانش رو نشون بده

_خب راضیم ازت ..صورتت  باندپیچی شده  هست تا وقتی بیای پیشم  تضمینی کسی نزدیکت نمیشه

+دیونه ....

_ خودتی ........راستی ...خواهش میکنم کارای پدرت رو زود تر راست و ریست کن...منم اینور سعی میکنم بفهمم کیه که داره توی کارات سرک می‌کشه .....تنهایی نمیتونم ...ولی سعی میکنم  بدون کمک از کس..........

+کوک؟اتفاقی افتاده ؟...جونگ‌کوک ....

با سکوت  ناگهانی اون پسر اخم غلیظی بین ابرو هاش نشست .....

༒Dëċëptïön༒✓✓Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz