غیب شدن ناگهانی تهیونگ همه رو ترسونده بود .....ساعت حدود چهار بود و اونها باید تا ساعت هست توی اون کلاب لعنتی باشن ....اما از صبح خبری از تهیونگ نبود ...!!
دیشب بعد از شامی که با مینهو خورده بود توی همون اتاق مهمان خونه پدرش خوابیده بود ....اما از صبح کشی از اون خبر نداشت ..... مینهو عصبی شده بود و عرض خونه رو تند قدم میزد ......تماس های بی پاسخی هم که تا تاحالا به بیش از صد تا رسیده بود اون را عصبی میکرد
_برام مهم نیست زنده یا مرده اما تا ساعت هشت اون رو توی کلابم میخوام!
چنان با داد بلندی حرف های خودش رو بیان کرد که تن اون بیچاره ها راوبه لرزه در اورد با احترام نود درجه آی سریع به طرف در خونه رفتند تا شاید بتوانند اون روگیر بیارن .....ساعت حدود هفت و نیم بود و کیونگ و پسرش در کالب منتظر مینهو و تهیونگ بودند همه چیز طبق نقشه خودش بود همانطور که فکر میکرد اون دو دیر کرده بودند و این یعنی تهیونگ توی دام اون افتاده بود نیشخندی زد و خواست بلند بشه که با دیدن چهره
عصبی مینهو و همچنان چهره خونسرد اما ضخمی تهیونگ اخم شدیدی کرد !تهیونگ اونجا بود !ولی چطوری !!!!با رسیدن به
کیونگ تهیونگ بدون حرف نگاهی به جونگ کوکی که روی ویلچر بود انداخت و بعد سرش رو پایین گرفت انگار توی انجام کاری تردید داشت و اون کار رو درست نمیدید !اما چه کار !؟
_دیر کردی اما اشکال نداره
کیونگ با حالت تیکه آمیزی گفت که با برخورد شدید مینهو روبه رو شد
+من دیر نکردم ساعت هنوز هفت و نیمه هشت نشده فکر نمیکنی تو میخواستی من دیر کنم ؟
با این حرف ها نیشخند روی لب های کیونگ ماسید و با اخم به مینهو نگاه کرد
_من چرا باید همچنین خواسته ای داشته باشیم وقتی خیلی راحت قراره تو رو ببرم؟
مینهو کمی عصبی بود و خواست قدمی جلو بره که با جلو اومدن تهیونگ متوقف شد !با نرمی به اون نگاه کرد حالا انگار با اتفاقی که چند ساعت پیش افتاده بود اون رو پسر خود میدید و میخواست کنار خود نگه دارد حتی به قیمت جانش!اما اون اتفاق چی بود که نظر مینهو را اینطوری جلب کرده بودشاید نقشه ای بود برای انتقام اون هم از طرف تهیونگ !!!!؟یا شاید نقشه ای برای نجات خودش از دست نقشه های پدرش ؟؟نگاه کیونگ وقتی تهیونگ یک قدم جلو اومده بود به اون افتاده بود و خشم عمیقی که نسبت به نگاه سرد اون روی خودش داشت دید ..اما جونگ کوک با دیدن صورت اون قلبش فرو ریخت نفس نمیکشید انگار از دیدن چهره ضخم خورده تهیونگ حال اون هم دگرگون شده بود احساسی عمیق داشت حسی مانند این که دوست داشت
خودش به جای اون صدمه میدید اما صورت زیبای اون اینطوری خراش بر نمیداشت کنار لب اون ضخم شده بود اما ضخم روی گونه اش خیلی عمیق تر و کبود تر به نظر میرسید.....
ESTÁS LEYENDO
༒Dëċëptïön༒✓✓
Romance(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...