من میمیرم .!

569 83 29
                                    




تهیونگ :

روی تختم دراز کشیده بودم که صدای داد و فریاد یکیشون رو شنیدم انگار داشت سر یکی عصبانیتشو خالی میکرد چه مرگشه چه صدایی داره......... رو مخ...با هزار درد و زحمت روی پاهای خودم وایسادم

..لعنتی چقدر درد داره هیچوقت فکرشو نمیکردم واسه ایستادن روی پاهای خودم هم اینقدر درد رو باید تحمل کنم ...به طرف در رفتم اما اولین قدم رو که برداشتم افتادم فکر کنم ضخم پهلوم دوباره خونریزی
کرده باشه

چون واقعا از درد زیاد دیگه چیزی حس نمیکردم وقتی صدای اون آدم بالا تر رفت خودم با هزار بدبختی بلد کردم و به در رسوندم همون گربه بود ..گربه وحشی !

داشت سر همون پسره که فکر کنم اسمش جونگ کوک بود داد و فریاد میکشید  ..خواستم چیزی بگم که دفاعی کرده باشم ازش اگه بخوام با خودم روراست باشم تقصیر خودم بود که پریدم جلوی ماشینش اون بیچاره
داشت رانندگیشو میکرد

(تهیونگ دعوای جیمین و کوک سر فرمون رو ندیده بود )

اما تا اومدم حرفی بزنم خود پسره زبون باز کرد و حرف زد صداش میلرزید و من اصلا اون صدا رو دوست نداشتم ...

وقتی میلرزه دل سنگ رو هم آب میکنه ..او عوضی چطور میتونه اینطور سرش داد بزنه ...

تهیونگ از آینده خودش خبر نداشت وگرنه هیچوقت یونکی رو توی ذهنش عوضی خطاب نمیکرد شاید چون خودش از اون عوضی تر رفتار میکرد! ...توی اینده ای که زندگی همشون به هم وصله ..

_هیونگ نگاش کن الان که فعلا خوبه پس جای نگرانی نیست ها؟میشه یکم آروم تر حرف بزنی هیونگ میشه الان تمومش کنی خودت میدونی دیر برسم خونه چی میشه بابا زندم نمیزاره لطفا فعلا بزار برم

اون داشت گریه میکرد چشای بادومیش اشکی بود لعنت بهت گربه وحشی

... طولی نکشید که از خونه بیرون زد اما کجا رفت برام سوال بود که با یاد آوری حرفاش یه چیزایی دستگیرم شد ..   ...به طرف تخت برگشتم حال و حوصله هیچکدوم. رو نداشتم الان واقعا حالم خوب نیست درد دارم اما فعلا خون زیادی از دست دادم نباید بزارم
بلای دیگه ای سرم بیاد ..........من خیلی کارا دارم که باید انجام بدم و اولیش هم
رسیدگی به عوضی بازی های نامجونه












جونکوک :

از خونه که زدم بیرون رفتم سراغ ماشین

_هوف خداروشکر اتفاق خاصی نیفتاده براش فقط یکم خونی شده اینم با دستمال حله ...

توی جاده به فکر زندگی خودم بودم یعنی روزی میرسه که راحت شم چرا برای اینکه برم خونه خودمون هم باید ترس داشته باشم ترس از دست دادن جونم !

اینکه بابا در حد مرگ میتونه کتک بزنه واقعا برام درد آور نیست این برام درد داره که پسر خودش جلوی چشاش بمیره هم براش مهم نیست!!

༒Dëċëptïön༒✓✓Место, где живут истории. Откройте их для себя