بعد از رفتن تهیونگ و نامجون وقتش رسیده بود تا با جونگکوک در مورد اون کلاب صحبت کنه....... ساده بود دیدن تنفری که تهیونگ نسبت به خودش داشت باید هر طور شده اون پسرک رو تحت نظر خودش قرار میداد تا دست از پا خطا نکنه
با وجود جونگ کوک کمی کارش سخت میشد اما اگه
تهیونگ را به دست بیاره دیگه نیاز به این پسرک فلج
نداره !درسته اون... جونگ کوک رو فلج کرده بود..با داروهایی که پی در پی توی غذای اون میریخت اون تا چند ماهآینده دیگه هیچ حسی توی پاهای خودش نخواهد داشت و با این کار راحت تر میتونست اون رو تحت نظر داشته باشه اگه در اون قمار برنده بشه هم جونگ کوک و هم تهیونگ رو خواهد داشت ...!
با رسیدن به ماشین جونگ کوک رو بغل کرد و توی صندلیجلو گذاشت و خودش هم سوار ماشین شد هیچکدوم حرفی نمیزدن جونگ کوک در حسرت حرف هایی که به تهیونگ زده بود و حالا از لهن تند خودش پشیمون بود و جونگ کیونگ در فکر برای چیدن کلمات کنار هم و بازگو کردن اونها به پسرش ....هرطور شده باید جونگ کوک با رضایت خودش اینکار رو انجام میداد !
پس سکوت کرد تا به مکانی آروم برسد و توی ماشین همه چیز را بازگو کنه !
جونگ کوک اونقدر غرق افکارش و حرف های دلنشین
تهیونگ بود که نفهمید کی و کجا ماشین متوقف شده و جونگکیونگ ناراحت سرش رو پایین گرفته و با گوشی خودش رو مشغول کرده....!!! بعد از تماسی که گرفته بود حالا غمگین تر به نظر میرسید و این دل پسرک ساده رو سوزونده بود پسسر بلند کرد و دستش رو روی پای پدرش گذاشت+بابا اتفاقی افتاده چرا اینقدر ناراحتی با کی حرف میزدی منمیتونم کمکت کنم ؟
جونگ کیونگ با نگاه های لرزون پسرش رو تماشا میکرد ولبخندی غمگین تحویل اون داد و قطره اشکی از چشماش چکید که دل پسرش لرزید
_حتی بمیرم میخوام تمام ارث و میراثم رو قبل از انجام هر کاری بدم به تو عزیزم کاری باید انجام بدم که ممکنه بعدش صدمه ببینم یاکار به تو بدم لطفا قبولش کن !
جونگ کوک متحیر از حرف های پدرش ناخودآگاه کمی
عقب رفت و دستش رو جلوی دهنش گرفت و بدون معطلیپرسید+بابا چی میگی چه کاری اون وقت مطمئنی من میزارم تواین کار رو انجام بدی؟من بدون تو این همه مال و اموالمیخوام چیکار من خودت رو میخوام !
(دلم براش سوخت )
مرد با حرف های پسر لحظه ای از کاری که داشت با اون
میکرد شرم کرد اون پسر خودش بود اما مهربانی و لطافتش بامادرش برده بود و این باعث میشد از کاری که با او ن داره میکند بترسه قطعا جونگ کوک تحمل حقیقتی وحشتناک روندارهپس با دروغ باید ادامه زندگی رو طی کنه قلب زود رنج
اون پسر باعث شرم پدر میشد اون هم از خودش !
YOU ARE READING
༒Dëċëptïön༒✓✓
Romance(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...